نظریه خودشکوفایی در توجیه استدلال خود مبنی بر این که شخص واجد توانایی بالقوه و آرزو برای خودشکوفایی، رشد، و توسعه است، نظریههای مرتبط با فرایندهای انگیزشی را به کار میبرد. نظریه مازلو که امروزه اشتهار بسیار دارد پیشنهاد میکند که رفتار شخص پیرامون سلسله مراتبی از انگیزهها سازمان مییابد، به طوری که پایین ترین آن ها نیازهای فیزیولوژیکی از قبیل گرسنگی و تشنگی هستند. هنگامی که این نیازها کامروا شوند، نیازهای ایمنی به عنوان موثر در رفتار برجستگی مییابد. به دنبال اینها در سلسه مراتب نیازهای اجتماعی، عزت نفس و خود شکوفایی به عنوان انگیزههای رفتار ظاهر میشوند. در تمام این نیازها مازلو استدلال میکند که اولویت نیاز بالاتر به عنوان تابعی از کامروایی نیازی که در سلسه مراتب نیازها بلافاصله در زیر آن قرار دارد افزایش پیدا میکند. بسیاری از نویسندگان با پیشنهاد این که امروز اکثر مردم نیازهای پائینتر خود را ارضاء کرده و در محیط زندگی در پی کامروایی نیازهای بالاتر خود هستند، مازلو را تایید و حمایت کردهاند. بدین جهت، اگر میخواهیم رفتار بر انگیخته و باورو داشته باشیم، باید محیطهای زندگی را طوری تغییر دهیم که به نیازهای سطح بالا فرصتی برای ارضاء و کامروایی بدهند. بهبود محیط زندگی هم برای جتمعه سودمند است و هم برای فرد، چه کامروایی فرد برای خودشکوفایی، او را خلاقتر، بارورتر، کمتر تدافعی و تواناتر در تعامل با دیگران میسازد .
ابراهام مازلو خود سلسله مراتب ۵ سطحی را ابداع کرد و سالهای متمادی این مدل برای نیل به هدف تحلیل انگیزه کافی بود. سلسله مراتب هفت و هشت سطحی بعدها توسط همکاران وی اصلاح شد. در واقع مدل ۵ سطحی دربرگیرنده سایر سطوح نیز هست. سطح نیازهای خودشکوفائی آن سطوح را هم در بردارد و بطور مشخص از سطوح ۱ تا ۴ مجزا هستند. بنابراین سلسله مراتب ۵ سطحی نماینده کلاسیک تعریفی انگیزههای انسانی میباشد و سایر اصلاحات بعدی فقط کمک کننده جهت درک بهتر نیازهای خودشکوفائی است. مازلو میگفت برای رسیدن به رضایت از زندگی، بر اساس سطوح فوق نیازها باید رفع شوند. هدفها بعد از رفع نیاز در سطوح زیرین به بالاتر منتقل میشوند. سطوح ۱ تا ۴ سطوح کمبودها هستند و سطوح ۵ و بالاتر سطوح رشد هستند. رفع نشدن نیازها اضطراب آور است خصوصاً در سطح نیاز ۴ (شولتس و شولتس،۲۰۱۲).
با توجه به روابطی که در سلسله مراتب نیازهای مازلو مطرح است هر هدفی که در موقعیت خاصی مطرح میشود با توجه به بر طرف شدن یا نشدن نیازهای سطوح پایین تر در درجه ی خاصی از اهمیت قرار میگیرد. هر چه میزان اهمیت هدف بیشتر باشد، برانگیختگی فرد برای رسیدن به آن بیشتر میشود و متعاقبا انگیزش او افزایش مییابد. درنتیجه ارضای آن نیاز، رضایتمندی بیشتری را فراهم میکند (فیست و فیست،۲۰۱۰).
دیدگاه آدلر
زندگی به عقیده آدلر «بودن» نیست بلکه «شدن» است. بنا بر نظر آدلر افرادی که از رضایت بالایی از زندگی برخوردارند، توان و شهامت یا جرات عمل کردن را برای نیل به اهدافشان را دارند. چنین فردی جذاب و شاداب است و روابط اجتماعی سازنده و مثبتی با دیگران دارد. فرد دارای رضایت از زندگی، مطمئن و خوشبین است و ضمن پذیرفتن اشکالات خود در حد توان اقدام به رفع آنها میکند. رضایت از زندگی به عقیده آدلر با داشتن اهداف مشخصی در زندگی، داشتن فلسفه ای استوار و مستحکم برای زیستن، روابط خانوادگی و اجتماعی مطلوب و پایدار، مفید بودن برای همنوعان، جرات و شهامت و قاطعیت، کنترل داشتن بر روی عواطف و احساسات، داشتن هدف نهایی کمال و تحقق نفس، پذیرفتن اشکالات و کوشیدن در حد توان برای حل اشتباهات همراه است (شولتس و شولتس،۲۰۱۲).
دیدگاه اریکسون
به عقیده اریکسون رضایت از زندگی اصولاً نتیجه عملکرد قوی و قدرتمند «من» است. رضایت از زندگی را میتوان در قالب این توانائیها و در هر مرحله از رشد روانی- اجتماعی تعریف کرد. توانایی مرتبط با اولین مرحله رشد روانی- اجتماعی در طفولیت «امید» است. توانایی مرتبط با مرحله دوم رشد روانی- اجتماعی «اراده» است. سومین مرحله رشد روانی- اجتماعی منجر به بروز توانایی احساس «هدف» میشود. چهارمین توانایی بشر «شایستگی» است که در نهایت مشخص کننده مهارت و خبرگی فرد است. توانایی و قدرتی که در نوجوانی بروز میکند «وفاداری» است. عشق توانایی متمایز کننده ششمین مرحله رشد روانی- اجتماعی است که اریکسون آن را بزرگترین قدرت بشر میداند. توانایی و قدرت مرتبط با مرحله مولد بودن زندگی «مراقبت» است. توانایی متناسب برای اخرین مرحله رشد روانی- اجتماعی «خردمندی» است. به عقیده اریکسون رضایت از زندگی هر فرد به همان اندازه ای است که توانسته است توانایی متناسب با هر کدام از مراحل زندگی را کسب کرده باشد. فردی که میخواهد از زندگیاش راضی باشد، بایستی از تعارض عاری باشد، بایستی از استعداد و توانایی بارزی استفاده کند، در کارش ماهر و استاد باشد، ابتکار نا محدود داشته باشد، از انجام لحظه به لحظه حرفه اش پسخوراند بگیرد و در نهایت در مورد فرایند زندگی نظریه معنوی روشن و قابل درکی داشته باشد (پروین، ۱۳۸۹).
دیدگاه هورنای
به عقیده هورنای (۱۹۷۸، نقل از فیست و فیست،۲۰۱۰) انسان برخوردار از رضایت از زندگی دارای این ویژگیهاست:
الف) احساس عدم امنیت نمیکند و لذا فاقد پرخاشگری و خودشیفتگی است .
ب) قدرتمندی نیازهای دهگانه در او خفیف است، بعلاوه قابلیت تغییر و تحول و جایگزینی این نیازها را دارد .
ج) انسان خشنود و موفق از هر سه نوع طبقه کلی نیازها با توجه به اوضاع و احوال متناسب استفاده میکند، در حالیکه کودکان فقط به سوی دیگران میروند، نوجوانان در مقابل دیگران میایستند و سالمندان از دیگران دوری میکنند.
د) انسان خشنود و موفق به دلیل آگاهی از «خود واقعیاش» و استعدادهای بالقوه خود تسلیم محض محیط اجتماعی و فرهنگی نیست بلکه ابتکار و شخصیت خودش را عهده دار میشود.
هـ) خود شناسی و کوشش برای تحقق استعدادهای فطری و ذاتی وظیفه اخلاقی و امتیاز معنوی شخصیت انسان خشنود و موفق است و هدف او کمال است.
و) شخصیت و دگرگونی انسان خشنود و موفق به عهده خود او است نه محیط و اجتماع.
ز) انسان خشنود و موفق خود آگاهی دارد و از خود واقعی و استعدادهایش کم و بیش آگاه است و خودش بسیاری از مشکلات زندگانی اش را حل میکند، لذا به دیگران وابستگی ندارد.
دیدگاه برن
نظریه «تحلیل ارتباط محاورهای» برن (۱۹۷۶) در واقع سازشی است بین روانکاوی و ارتباط متقابل. مختصر اینکه برن (۱۹۷۶) معتقد است که انسان برخوردار از رضایت از زندگی دارای این ویژگیها است:
۱- بین حالتهای من او (من والدینی، من کودکی و من بزرگسالی) تعادل برقرار است و در صورت به هم خوردن این تعادل، توانایی سازماندهی مجدد شخصیتش را دارد.
۲- نتیجه گیری بر اساس وضعیت چهارم (من خوب هستم، تو خوب هستی) است، زیرا سه حالت قبلی به کودکان اختصاص دارند و الگوی شخصیت کودکی و افراد نابالغ هستند.
۳ – چنین فردی در هر لحظه از نوع حالت نفسانی خودش اگاهی دارد . چون رفتار انسان مبتنی بر مجموعه ای از احساسات ، اخلافیات و کنترل اگاهانه است.
۴ – دارای شخصیت سازمان یافته است و مرزهای شخصیتی آن مشخص شده و در عین حال نفوذ پذیر است و در هنگام رویارویی با تعارضات شدید درونی، بصورت اگاهانه به گونه ای از این بخشها استفاده میکند که هر کدام نقش متناسب خودشان را انجام دهند.
۵ – چنین فردی در ابعاد مختلف شخصیتش «تعصب و تغییر ناپذیری» ندارد و ضمن شناختن الگوهای موفقیت آمیز رفتاری و اگاهی از تصادها و تشابهات درونی خودش، آزادی انتخاب بیشتری دارد.
۶ – مسئولیتش رفتار و تفکرش را میپذیرد و رفتار او با دیگران آگاهانه و مبتنی بر صمیمیت و علاقه است.
۷ – علاوه بر تصمیم گیری و انتخاب آگاهانه در زمان حال زندگی میکند نه در گذشته یا آینده.
مبنای فعالیت در نظریه برن ، نیاز به تشخیص و منزلت است. یعنی اینکه فرد هم مورد احترام دیگران واقع شود و هم برای دیگران احترام قابل شود و شخصیت سالم نیز بایستی چنین خصوصیتی را در تعامل با مردم و جامعه داشته باشد (هریس،۲۰۰۹).
دیدگاه سالیوان
نظریه سالیون با عنوان «نظریه روابط بین فردی» شهرت یافته است. بنابر نظریه سالیوان شخصیت «الگوی نسبتاً پایدار و مکرر موقعیتهای بین فردی است که زندگی انسان را مشخص میکند». به عقیده وی انسان از بدو تولد تا مرگ تحت تاثیر روابط بین فردی است و افکار و احساسات او نیز متاثر از این امر است. گر چه وی اهمیت وراثت و رشد را انکار نمیکند، اما انسان را محصول تکامل اجتماعی میداند.
نظریه شخصیت سالیون ویژگیهای مهمی را برای دستیابی به رضایتمندی از زندگی عنوان میکند که عبارتند از (نقل از فیست و فیست،۲۰۱۰):
۱ – شخصیت برخوردار از رضایتمندی از زندگی «انعطافپذیر» است و با توجه به موقعیتهای بین فردی نوین، در روابطش با دیگران به صورت متناسب تغییر پذیر است.
۲ – این فرد قادر به تمایز گذاری بین افزایش و کاهش «تنش» است و رفتار او در جهت کاهش تنش معطوف میشود.
۳ – به گفته سالیوان شخصیت برخوردار از رضایتمندی از زندگی بایستی همیشه در حال «آموزش و فراگیری روابط و ارتباطات» باشد.
۴ – زندگی شخص برخوردار از رضایتمندی از زندگی، دارای جهت یافتگی است. بدین معنی که امیالش را به خوبی یکپارچه میسازد که منجر به رضایتمندی شود یا اضطراب او را نسبتاً کم کند یا از بین ببرد. بنابراین دستگاه روانی شخص برخوردار از رضایتمندی از زندگی، حداقل تنش را دارد و چنین فردی معمولاً روابط اجتماعی انعطاف پذیر، واقعی و اعتمادآمیز دارد.
دیدگاه فروم
اریک فروم(۱۹۶۳) معتقد است که پیشرفت و رشد شخصیت به فرهنگ بستگی دارد. جامعه نا سالم در اعضای خود عشق ورزیدن، باروری و خلاقیت، تعقل، عینیت و نیرومندی را میدهد و با این شیوه کارآمدی انسان کامل را تسهیل میکند. رابطه رضایت از زندگی با ماهیت جامعه بدین معنی است که بنا به شرایط جامعه، تعریف رضایت از زندگی در طول زمان و مکان تغییر یابد. فرد برای دستیابی به رضایت از زندگی باید نیازهایش را با کمک «شیوههای مولد، بارور و خلاق» ارضا کند و اگر از طریق شیوههای نا معقول نیازهایش را برطرف کند، دچار سرخوردگی میشود.
بنابر عقیده فروم انسان بین «آزادی و ایمنی» نوعی تعارض و دوگانگی دارد . همین تعارض پنج نیاز روانی را در او بر میانگیزاند که نحوه ارضای آن ها، تعیین کننده رضایت از زندگی او میباشد. این نیازها عبارتند از: وابستگی یا تعالی، اصالت و ریشه داشتن، احساس هویت، چارچوب جهت گیری».
نیاز وابستگی: انسان دلیل آگاهی از گسستگی وابستگیهای اولیه اش با طبیعت بدنبال ایجاد وابستگیهای نوین با انسانهای دیگر است. وابستگی و یگانگی با دیگران از لوازم سلامت روان شناختی است.
عشق: راه سالم و سازنده پیوند با جهان است، زیرا هم نیاز ایمنی و هم یکپارچگی فرد را تامین میکند. عشق در نظریه فروم معنای وسیعی دارد که عشق جسمانی تا احساس همبستگی و عشق به انسانیت را شامل میشود.
نیاز به تعالی: این نیاز انسان را از حالت منفعل بودن فراتر میبرد و موجب خلاقیت او میشود و در نهایت باعث احساس آزادی و هدفمندی در او میگردد.
نیاز به اصالت و ریشه داشتن: به عقیده فروم «تنهایی و ناچیزی» جوهر وضعیت بشر است. علت پیدایش تنهایی بشر از هم پاشیدن وابستگیهای اولیه او با طبیعت و فرو ریختن احساس ایمنی او است. مطلوبترین راه احساس اصالت و ریشه داری، ایجاد حس «برادری» با همنوعان است. برادری به معنای احساس ارتباط، عشق، توجه و مشارکت در جامعه است.
نیاز به احساس هویت: انسان بایستی فردیت داشته باشد، یعنی به کمک فردیت به معنای بخصوص و مشخص هویت خودش برسد. میزان فردیت هر انسان تابع میزان از بین بردن علایق زناگونه با خانواده، طایفه یا ملیت خودش است . همرنگی با ویزگیهای یک ملت، نژاد، مذهب، شغل و حرفه نشاندهنده شیوه ناسالم احساس هویت یافتن است .
بررسی اثربخشی روان درمانی پویشی کوتاه مدت گروهی بر کاهش علائم بحران هویت میانسالی و …