قوم گفتندش که کسب از ضعف قلـب لقـمه تـزویــر دان بـر قــدر حــلـق
نیسـت کــسبی از توکــل خــوبتـر نیست از تسلــیم خــود محـبـوب تـر
پس گــریـزنـد از بــلا ســوی بـلا بس جــهنـد از مـار ســـوی اژدهــا
حیله کرد انسان و حیلــه اش دام بـود آنک جـان پنداشـت خـون آشـام بـود
در ببست و دشمن انــدر خــانه بـود حــیلـه فرعـــون زیــن افـسانه بـود
صد هزاران طفل کشت آن کیــنه کش وآنک او مـی جـسـت انـدر خانـه اش
دیده ما چون بسی عــلّـت دروســت رو فـنا کـن دیدِ خـود در دیدِ دوسـت
دیــدِ ما را دیــدِ او نــعم العــوض یابـی انـــدر دیــد او کــلّ غــرض
طفــل تا گیــرا و تا پــویــا نبــود مـرکــبـش جــز گــردن بابا نبـــود
چون فضولی گشت و دست و پا نمود در عـنا افــتاد و در کــور و کـــبود
جان های خلـق پیش از دســت و پا مـی پریـدنــد از وفــا انـدر صــفـا
چون به امــر اهبــطوا بندی شــدند حبس خشم و حرص و خرسندی شدند
ما عیال حضــرتــیم و شیــرخــواه گــفـت الخــلــق عیــالٌ لــلالــه
آنــک او از آســمــان باران دهــد هــم تــواند کــو ز رحمت نان دهد
(مولوی،۱۳۸۳ ، دفتر اول : ابیات ۹۲۸-۹۱۵)
نخچیران رها کردن توکل و رفتن پی کسب و کار را ، ناشی از ضعف ایمان می دانند نیکلسون معتقد است ضعف و سستی ایمان ، مردان را به اعمال ناشی از انگیزه های خودپرستی می کشاند. هر اندازه خودپرستی و انانیتِ آنان بیشتر باشد ، اعمال آنان باطل تر و ریاکارانه تر است.( نیکلسون ، ۱۳۷۴ ، ج۱ ، ص۱۶۲) نخچیران معتقدند که کسب و تلاشی بهتر از توکل نیست ، زیرا هیچ چیزی محبوب تر از تسلیم شدن در برابر تقدیر خدا نیست. از نظر این جماعت رفتن در پی اسباب دنیوی و غفلت از توکّل ، در حقیقت گریختن از بلایی به بلایی دیگر ، فرار از مار و رفتن در دهان اژدهاست. در اثنای گفت و گوی نخچیران مولوی که راوی داستان است رشته کلام را در دست گرفته و بر اعتقاد و باور نخچیران صحّه گذاشته و به ناکام ماندن حیله فرعون در برابر موسی که در حقیقت نوعی جهد و کوشش است پرداخته و می گوید : انسان برای وصول به مقصود ، حیله ها بکار می برد و تدبیرها می اندیشد ، غافل از این که همین حیله ها و تدبیرها ، دامِ راهِ او می شوند. برای مثال انسان درها را به رویِ مردم می بندد تا از گزندِ دشمنِ خود دور بماند در حالی که دشمن در خانه او ساکن است. حیله فرعون نیز از همین سنخ بود. او نیز درها را بست در حالی که دشمن او یعنی حضرت موسی(ع) در خانه اش رشد می کرد و می بالید تا به موقع ، اساس حکومت وی را به بادِ فنا دهد.فرعون کینه توز صدها هزار کودک را کشت ، ولی آن کس که به دنبالش بود در خانه اش سالم بسر می برد. ابیات ۹۱۹ و ۹۲۰ ناظر به آیات ۸-۴ سوره قصص می باشند.(زمانی،۱۳۹۲،ج۱،صص۳۱۹-۳۱۸) این ابیات همگی ناظر به جنبه های منفی جهد و تلاش اند امّا هرگاه جهد و ریاضت بنده در راستای تبدیل رذایل به فضائل و فنای اراده خویش در اراده حق تعالی باشد ، آن گاه این جهد نه تنها منافی توکل نیست که تکمیل کننده آن هم بشمار می آید.
بیت ۹۲۱ اشعار می دارد که اگر آدمی به خود متکی شود و حقیقت حاکم بر جهان را نادیده انگارد در داوری های خود بر خطا می رود. بنابراین آن دسته از صوفیه که توکّل را ملازمِ ترکِ تدبیر و سعیِ آدمی دانسته اند بر این باور رفته اند که اگر آدمی امور را به خدا واننهد و تسلیم او نشود به سعادت نرسد ، زیرا او خود نمی تواند خیر حقیقی را تمییز دهد.( همان : ۳۱۹) نظر مولوی این است که آفات ناشی از جهد در حقیقت آفات ناشی از اعتقاد سوء و خودبیانه آدمی است ، لذا هرگاه این اعتقاد تصحیح شود و جهد آدمی بر پایه این اعتقاد صحیح شکل گیرد ، نتیجه ناشی از این جهد محققاً نتیجه ای مطلوب و نیکو خواهد بود.
مولوی در بیت ۹۲۲ اظهار می دارد که اگر دیدِ خود را در دیدِ حضرت حق محو و فانی کنیم و به جایش دیدِ او را به دست آریم این کار ، پر فایده ترین داد و ستد است ، زیرا در دیدِ حضرتِ حق ، همه مطلوب ها و مقصودها حاصل آید. (زمانی،۱۳۹۲،ج۱،ص ۳۱۹) صوفیه برای اتّحاد دو مقوله کسب و توکل بحث فنا را که در حقیقت واسطه العقد بین این دو است پیش کشیده اند و معتقدند که ریاضت و کسبی که برای وصول به مقام فنا صورت می گیرد به هیچ رو با روح توکل در تعارض و تقابل نیست بلکه توکل حقیقی توکل تؤام با کسب و ریاضت است و الا توکّل بدون ریاضت و جهد بسان تفکرات سالکان جبری مسلک است که آنان را به وادی ترک فرایض و نوافل می کشاند.
بیت ۹۲۳ تمثیلی است برای تبیین این مطلب که هر کس از جهد و تلاش و تدبیر شخصی خود دست کشد و توکل پیشه کند از رنج و تشویش عمل بیآساید. این ابیات که از زبان نخجیران گفته آمده مبیّنِ عقیده آن دسته از صوفیه است که توکل را با سعی بشری منافی می دانند. اما مولوی این نظر را نمی پذیرد. (زمانی،۱۳۹۲،ج۱،صص۳۱۹-۳۱۸) تنافی توکل با جهد از منظر بعض صوفیان در حقیقت کاشف از این مطلب است که شخص جهد کننده یک سری افعال از خود خلق می کند که این افعال با اقتضاداتِ مقام توکل در تعارض است. لذا شخص سالک نمی تواند هم اهل ریاضت باشد و هم اهل توکل ، این دو مانعه الجمعند امّا مولوی با پیش کشیدن بحث فنای افعالی شخص مرتاض و ارتباط و اتصال آن با مقام توکل به رفع و دفع این تضاد و تعارض می پردازد.
در بیت ۹۲۵ مولوی به تجرّد و روحانیت محض ارواح آدمیان در ملکوت و عروجشان از مرتبه وفا به مرتبه صفا پرداخته است که این مثال هم در اثباتِ توکل بی سعیِ بشر بر توکل با سعیِ بشر است. یعنی مولوی باور آن دسته از صوفیه را که می گویند توکل منافیِ سعیِ بشر است بیان می دارد. ارواح آدمیان تا وقتی که در عالم مجردات و فوق الاسباب زندگی می کردند هیچ رنج و تشویشی نداشتند ، امّا همین که به جهان اسباب هبوط کردند اوصاف متضاد از حرص و قناعت بر آن ها غالب آمد و قهراً تردّد میان اوصافِ متضاد ، روح آدمی را جریحه دار می کند. پس هرگاه سالک بر مقتضیات جسمانی غالب آید و همه چیز را بی هیچ سعی و عملی به حضرتِ وهّاب وانهد همچون روح های پاک ، برآساید. (زمانی،۱۳۹۲،ج۱،ص ۲۰) نظر این دسته از صوفیه در تعارض کسب با توکل بر این پایه استوارست که توکل امری ملکوتی و جهد و کسب امری ملکی است لذا ارواح آدمیان در عالم ملکوت با روح توکل نهایت ِسنخیت معنوی را داشته اند ، امّا با نفخِ روح در کالبد و آمدن آدمی به نشئه ملک و طبیعت ، کالبد جسمانی و عوارض و آثار ناشی از آن بین روح انسان و روح توکل فاصله انداخته است.
در بیت ۹۲۶ سخن از مقیّد و محبوس شدن ارواح در کالبدهای جسمانی به واسطه خطاب قُدسی قلنا اهبطوا منها جمیعا فامّا یأتینَّکُم منِّی هُدیً فمن تبع هُدایَ فلا خوفٌ علیهم و لا هم یحزنون می باشد. که این هبوط عوارضی چون خشم و آز و قناعت را به همراه داشته است.مولوی از این آیه فقط اقتباس لفظی کرده است تا بگوید که روح های مجرّدِ آدمیان ، پیش از هبوط به عالمِ جسمانی و کالبدِ عنصری در مرتبه الهی و صقع ربوبی بوده اند. و این نظر با قاعده جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء عده ای از حکما از جمله ملاصدرا و حاج ملاهادی سبزواری در نمی سازد. مولوی در مثنوی به کرّات بدین باور تصریح کرده است.
بحث نیازمندی و احتیاج خلق به حق تعالی که با تحت عنوان کلی عیال الله بودن خلق مطرح گردیده ناظر به اثبات توکل و نفی جهد است زیرا توکل حقیقی با احتیاج و افتقار در پیشگاه حق تعالی تحقق می یابد و در نقطه مقابل آن توکل تؤام با غنای از حق ، در حقیقت به تمرّد و عصیان از حق تعالی و اوامر او می انجامد.
جمله با وی بانگ هـــا برداشــتند کآن حریصان که سبــب ها کاشتند
صد هزار اندر هـزار از مــرد و زن پس چرا محروم مـــاندند از زَمَن؟
صد هــزاران قـــرن از آغازِ جهان همچو اژدرها گـــشاده صد دهان
مکرهـا کـــردند آن دانا گــــروه که ز بُن برکَنده شد زآن مکر ، کوه
کرد وصفِ مکرهاشان ذوالجـــلال لتــــزول مـــنه اقلال الـــجبال
جز که آن قسمت که رفت اندر ازل روی ننمــود از شکــار و از عمل
جمله افتادند از تدبیـــر و کـــار ماند کار و حـــکم هــای کردگار
کسب جز نامی مـدان ای نامـــدار جهد ، جز وهمی مپنـــدار ای عیار
مولوی ،دفتراول: ابیات ۹۵۵-۹۴۸)
۴-۱-۲- ترجیح جهد بر توکّل
گفت آری گر توکل رهبر است این سبب هم سنّتِ پیغمبر است
گفت پیغمبر به آواز بـــلنــد با تــوکـــل زانـوی اشتر ببند
رمز الکاسـب حبیب الله شنــو از توکّل در سبب ، کـاهِل مشو
(همان ، ابیات۹۱۴-۹۱۲)
در این ابیات مولوی به اقتران و پیوستگی دو مقوله جهد و توکل در سلوک عرفانی از زبان شیر اشاره می کند. شیر که همان مرشد ربّانی معتقد است که مریدان(=نخچیران) در سیر و سلوک خویش متوکلانه قدم نهند و در ضمن از اسباب و وسایط طبیعی هم غافل نشوند.که پیامبر اکرم هم در سلوک عرفانی خویش بر این نهج رفته است. صوفیه عقیده دارند که توکل ، حال پیامبر است و کسب و جهد ، سنّتِ او. سهل بن عبدالله تستری گوید : توکل ، حال پیغمبر است/ هر که در توکّل ، حال پیغمبر دارد گو سنّتِ او فرومگذار.(قشیری،۱۳۸۸ : ۲۴۷) یکی از اعراب بادیه نشین شتر خویش را یله کرد و گفت : بر خدا توکل کرده ام. پیامبر خدا(ص) بدو فرمود : اِعقِلهَا وَ تَوَکَّل. «شترت را ببند و در عین حال به خدا توکل کن.» پس توکل با توسّل به اسباب منافاتی ندارد. (زمانی،۱۳۹۲ ، ج۱ ، ص۳۱۷)
مولوی یکی از دلایل عدم تعارض جهد با توکل را حدیث الکاسب حبیب الله می داند و معتقد است که کاسب می تواند کسب کند و در عین حال توکل داشته باشد و از قبَل این کسب و آن توکل به مقام حبیب اللهی برسد. نکته جالب توجه در مناظره شیر و نخجیران این است که شیر مقام توکل را نفی نمی کند بلکه معتقد است که جهد با توکل منافاتی ندارد در حالی که نخجیران جهد را نفی و انکار می کنند و معتقدند که باید تنها توکل داشت.
گفت شـیر : آری ، ولـــی رب الــعباد نردبـانی پیـــش پـــایِ مـــا نــهـاد
پایـه پایـه رفـــت بایــد ســـوی بام هست جبری بودن این جا ، طمــع خـام
پای داری چون کُنـــی خود را تو لنگ؟ دست داری ، چون کُنی پنهان تو چنـگ؟
خواجه چــون بیلی بــه دستِ بنده داد بی زبـان مــعلــوم شــد او را مُـــراد
دست ، همچون بیل اشارت های اوسـت آخراندیــشی ، عبــارت هــای اوسـت
چون اشـــارت هــاش را بر جان نهی در وفــای آن اشــارت ، جــان دهــی
بس اشـارت هــای اســرارت دهـــد بـار بــردارد ، ز تـــو کــارت دهــد
حاملـی محمــول گــردانــد تــو را قابلــی مقـــبول گـــردانـد تـــو را
قابلِ امـر ویـــی ، قـــایــل شــوی وصل جویی ، بعد از آن ، واصـل شـوی
سعی شکـرِ نعمــتش ، قــدرت بــود جبرِ تــو ، انکـــارِ آن نعمـــت بُــود
شکر قدرت ، قدرتــت افــزون کنــد جبر ، نعــمت از کفـــت بیرون کــند
جبر تو ، خفتـن بُــود در ره مخســب تا نبـــینی آن در و درگـــه مخــسب
دانلود پروژه های پژوهشی درباره بررسی و مقایسه توکل و رضا در دیوان حافظ و مثنوی ...