همچنین در خصوص مبانی تجربی سعی شدهاست که چند نمونه از تحقیقات داخلی و خارجی که معرف و نمونهای از سایر تحقیقات در رابطه با موضوع باشد به صورت خلاصه و چکیدهوار ارائه گردد.
مبانی نظری پژوهش:
در این قسمت به بررسی نظریه های گوناگون در زمینهی اخلاق و اهمیت و ضرورت توجه بر اخلاق پرداخته خواهد شد.
تعریف لغوی و اصطلاحی اخلاق :
تعریف لغوی اخلاق:
اخلاق واژهای عربی است که در لغتنامهی دهخدا به معنای خُلق ، خویها طبع و مروت و در فرهنگ انگلیسی آکسفورد[۷] ethic و moral آورده شده است . در فرهنگ معین اخلاق به معنی خلق و خوی ها, طبیعت باطنی, سرشت درونی است (معین, ۱۳۷۱ :۱۷۴) .اخلاق، جمع خُلْق و خُلُق است به معنای سرشت، خوی، طبیعت و امثال آن؛ که به معنای صورت درونی و باطنی و ناپیدای آدمی به کار میرود که با بصیرت درک می شود؛ در مقابل خَلق که به صورت ظاهری انسان گفته میشود، که با چشم قابل رویت است ( الزبیدی، ۱۴۱۶ق . ج ۴ :۱۹۴). راغب معتقد است که ، این دو واژه در اصل به یک ریشه باز میگردد. خُلُق به معنای هیات و شکل و صورتی است که انسان با چشم می بیند و ُخلْق به معنای قوا و سجایا و صفات درونی است که با چشم دل دیده می شود. بنابرین می توان گفت؛ اخلاق مجموعه صفات روحی و باطنی انسان است ،گاهی به اعمال و رفتاری که از خلقیات درونی ناشی می شود نیز اخلاق گفته می شود (مکارم شیرازی، ۱۳۸۷: ۲۳). علم اخلاق، علمی است که صفات نفسانی خوب و بد و اعمال و رفتار اختیاری متناسب با آن ها را معرفی میکند و شیوه تحصیل صفات نفسانی خوب و انجام اعمال پسندیده و دوری از صفات نفسانی بد و اعمال ناپسند را نشان میدهد (ابن مسکویه ،۱۳۷۵ : ۲۷) . «خلق حالی است برای جان انسانی که او را بدون فکر و تأمل به سوی کارهایی برمیانگیزد.» (همان: ۵۱)بر اساس این تعریف علم اخلاق علاوه بر گفت وگو از صفات نفسانی خوب و بد، از اعمال و رفتار متناسب با آن ها نیز بحث میکند. غیر از این، راه کارهای رسیدن به فضیلت ها و دوری از رذیلت ها اعم از نفسانی و رفتاری را نیز مورد بررسی قرار میدهد. بنابرین موضوع علم اخلاق، عبارت است از: صفات و اعمال خوب و بد،از آن جهات که برای انسان قابل تحصیل و اجتناب و یا انجام و ترک اند .«اخلاق » را از طریق آثارش نیز مى توان تعریف کرد، و آن این که «گاه فعلى که از انسان سر مى زند، شکل مستمرى ندارد; ولى هنگامى که کارى به طور مستمر از کسى سر مى زند (مانند امساک در بذل و بخشش و کمک به دیگران) دلیل به این است که یک ریشه درونى و باطنى در اعماق جان و روح او دارد، آن ریشه را خلق و اخلاق مى نامند. ابن مسکویه معتقد است: «خلق همان حالت نفسانى است که انسان را به انجام کارهایى دعوت مى کند بى آن که نیاز به تفکر و اندیشه داشته باشد.» (همان : ۵۱) همین معنى را کاشانى این گونه مى گوید: «بدان که خوى عبارت است از هیئتى استوار با نفس که افعال به آسانى و بدون نیاز به فکر و اندیشه از آن صادر مى شود.» لذا اخلاق در ارتباط تنگاتنگ با عقل و ارادهء انسان است؛ زیرا صفات پسندیده یا ناپسند را انسان به تدریج در وجود و نفس خویش راسخ و ثابت یا ملکه مى کند (کاشانی،۱۴۰۳ : ۵۴). و به همین دلیل اخلاق را به دو بخش تقسیم مى کنند: «ملکاتى که سرچشمه پدیدآمدن کارهاى نیکو است و اخلاق خوب و ملکات فضیله نامیده مى شود، و آن ها که منشا اعمال بد است و به آن اخلاق بد و ملکات رذیله مى گویند. و نیز از همین جا مى توان علم اخلاق را چنین تعریف کرد: «اخلاق علمى است که از ملکات و صفات خوب و بد و ریشه ها و آثار آن سخن مى گوید» و به تعبیر دیگر، «سرچشمه هاى اکتساب این صفات نیک و راه مبارزه با صفات بد و آثار هر یک را در فرد و جامعه مورد بررسى قرار مى دهد»(میرزایی،۱۳۹۰ : ۲۸). البته همان طور که گفته شد، گاه به آثار عملى و افعال ناشى از این صفات نیز واژه «اخلاق » اطلاق مى شود; مثلا، اگر کسى پیوسته آثار خشم و عصبانیت نشان مى دهد به او مى گویند: این اخلاق بدى است، و بعکس هنگامى که بذل و بخشش مى کند مى گویند: این اخلاق خوبى است که فلان کس دارد; در واقع این دو، علت و معلول یکدیگرند که نام یکى بر دیگرى اطلاق مى شود. وجود انسان به گونه ای ضعیف و ناقص آفریده شده است؛ به گونه ای است که باید خود، ابعاد هستی خود را شکل دهد و به کمک قدرت اندیشه و اراده خویش استعدادهای مختلفش را شکوفا سازد و به کمال لایق خود برسد. بخشی از استعدادها و ابعاد وجود انسان همانا خلقیاتی است که باید انسان کسب کند. اخلاق، استعدادی است که در وجود انسان نهفته است و برای آنکه انسان به کمال لایق خود برسد باید این جنبه از وجودش را نیز شکوفا سازد و این نوع کمال به واسطه یک سیستم اخلاقی میسور است ( مطهری،۱۳۷۰: ۳۰۶-۳۰۷).
تعریف اصطلاحی اخلاق:
طباطبایی در مورد مفهوم خُلق و جمع آن که اخلاق است،از جهت واژه شناختی و مفهومی،ایده ی مفردات راغب را در مورد واژه ی خُلق ، پسندیده است و مینویسد: خُلق و خَلق به یک معنا است، ولی از واژه ی خَلق در مقام استعمال، قیافه ی ظاهری قابل رؤیت با چشم استفاده می شود و از واژه ی خُلق در مقام استعمال، فضایل و سجایای اخلاقی کسب شده که درک آن نیاز به بصیرت دارد، استفاده می شود (اصفهانی، ۱۳۸۷ :۱۵۹). طباطبایی در کتاب نهایه الحکمه در تعریف اخلاق بنا بر مشرب فلاسفه ی مشّاء و مبتنی بر فضیلتگرایی معتقد است اخلاق ملکه ی نفسانی است که افعال به آسانی و بدون تأمّل و درنگ از آن صادر میشود (طباطبایی، ۱۳۶۲ :۱۲۳) در تفسیر المیزان نیز در ذیل آیه ی ﴿ اِنـّّّکَ لـَعـَلی خـُلـُقٍ عـَظـیم[۸]ٍ) مینویسد: خُلق به معنای ملکه نفسانی است که بر طبق آن ملکه، افعال بدنی از آن به آسانی سر میزند. ایشان اضافه میکند که خُلق مفهومی عام دارد؛ یعنی هم فضیلت و هم رذیلت را شامل می شود ولی اگر این واژه به صورت مطلق به کار رود معمولاً از آن مفهوم فضیلت و خُلق نیک فهمیده می شود ( طباطبایی، ج۱۹ :۳۶۹ ).
بسیاری از فلاسفه و حکمای اسلامی مانند(نراقی،طباطبایی) اخلاق را با توجه به همان معنای لغوی تعریف کردهاند. حکمای گذشته مانند(بوعلی سینا و دیگران)، روح و نفس غیر مادی انسان را خاستگاه هر گونه رفتار ظاهری و عمل آدمی میدانستند و از این رو اصل در اخلاق را توجه به صفات نفسانی انسان میدانستند که ثمره اصلاح نفس و درون در رفتارها و اعمال بیرونی به سرعت آشکار می شود. از این رو عموما اندیشمندان اسلامی نیز که به اصل وجود نفس اعتقاد داشتند اخلاق را به گونه متناسب با همین مسئله تعریف نموده اند (مصباح،۱۳۸۱: ۱۵۴). کلمه اخلاق از نظر اصطلاح علم اخلاق، در دو مورد استعمال می شود؛ ۱ـ جائی که شخص عملی را انجام دهد و لو علت آن ملکه راسخه نباشد و حتی با تأمل و فکر انجام شده باشد. ۲ـ به عنوان صفت فعل به کار می رود، یعنی کار اخلاقی که منظور تنها صفات نفسانی نیست. وقتی میگویند فلان کار، اخلاقی است، یعنی متصف به فضیلت و خوب است و یا فلان کار غیر اخلاقی است یعنی متصف به رذیله و ناشایسته است (مصباح ،۱۳۷۶ :۸۶) .