که بی لجام کسی از وی زمامدار نشد شوند محو که این شهر و شهریار نشد به مال دارد این مملکت مدار نشد ( سپانلو ، ۱۳۷۵ : ۲۳۲) عکس العمل عارف در مقابل رضا شاه هنگامی که وی به سال ۱۳۰۷ شمسی از غرب کشور دیدن می کند جالب و خواندنی است هنگامی که دراین سفر شاه با بی اعتنایی عارف روبه رو می شود « سلطان متکبّر و کینه جو به خاطر حمایت عارف از سید ضیاء آن هم پس از برکناری او تیره دل بود داغش تازه می شود هنگامی که به تهران بر می گردد با رنجیدگی از این مرد( بی ادب) به اورنگ نماینده مجلس می گوید: این چه شاعر ملی است که برای شوستر آمریکایی سینه می زد و می گفت (ای رفیقان نگذارید که مهمان برود».( سپانلو ، ۱۳۶۹ : ۹۰). همین اشاره شاه کافی است که روزنامه های تهران عارف را به باد انتقاد بگیرند « این داوری همایونی، حکم نوعی فرمان حمله را دارد ناگهان روزنامه های تهران به یاد این( ابن الوقت خائن) که با آثارش جوانان را فاسد کرده و به بیعاری و کاهلی و خودکشی سوق داده می افتند».( همان:۹۰)عارف در نامه ای به رضا زاده شفق می نویسد: « من ایرانیم من وطنم را دوست دارم، من خائن نیستم ، من عقیده فروش نیستم، دامن من پاک است،… من از همه چیز چشم پوشیدم و تن به زحمت بی چیزی و خانه به دوشی و فلاکت و بدبختی دردادم که حیثیتم محفوظ بماند، ولی افسوس حال فهمیدم تمام عمر به خطا رفته و تمام امیدواری های خیالی مبدل به یأس و نومیدی شده».(همان : ۹۱)و بعد نیز در غزلی این حرکت رضاشاه را تلافی می کند و اورا (غارتگر) و کسی می خواند که به ( دست اجنبیان) بر تخت سلطه نشسته است: ( این رسم پهلوانی نیست) به عهد ما به جزء از هیز و جانی نیست به نام خود کنی املاک خلق،شرمت باد ندیده کس به چپاول به پهلوانی تو صعود کرده ای به دست اجنبیان تو گفته ای که بودشوستر اجنبی،ز چه گفت تو جاه وسود کلان برده ای ز اجنبیان کس نگفت تو را،لیک عارف گویدت به غیر اصل زر و زور و خان خانی نیست که قلدری بود، این طرز قهرمانی نیست شدی تو راهزن این رسم پهلوانی نیست که رتبت تو به تأیید آسمانی نیست مدح وی ، مگر این گفته از فلانی نیست مرا نصیب به جز فقر و ناتوانی نیست در این زمانی چو تو کس زورگوی و جانی نیست (حائری، ۱۳۷۲: ۲۳۱) آخرین شعر عارف در مخالفت با رضا شاه و نظام استبدادی او مثنوی (حرف آخر) است که در سال ۱۳۱۰ در همدان سرود، وی در این شعر تأکید می کند که حتی تا این زمان از او خواسته اند تا مدح رضاشاه کند و با مقام سلطنت آشتی کند اما نمی پذیرد: در این کنج ویرانه هم این و آن ز اقدام دارنده تاج و تخت بیا دگرسان بکن خلق و خو مرا خاک باید به سر کاین زمان دهم جان و مدحی نگویم ز کس گشایند ازبهر پندم دهان خرافات از این مملکت بسته رخت سخن ها ز عصر طلایی بگو کنم مدح و توصیف غارتگران مرا حرف آخر همین است و بس
بررسی و تحلیل شعر اعتراض در دهه۱۰_ ۴۰ (با تکیه بر سروده های ۲۰ شاعر)- قسمت ۲۷