نظریه سوزان هارتر
هارتر (1990) در مقاله خود و رشد هویت چهار جنبه اصلی درمحتوای خود انگاره را مشخص کرده است: انتخاب حرفه و نقش فعلی ، نظام روحانی و باور اخلاقی، مجموعه ای از نقش های اجتماعی در ارتباط با همسالان وخانواده ودیگری حوزه های اجتماعی، و نقش جنسی و صمیمیت و ازدواج.
این خود انگاره ها در دوره های قبل به شکل سازه ای وجود داشته اما در دوره نوجوانی، شکل گیری هویت به صورت یک موضوع حیاتی در می آید ودر سال های جوانی وبزرگسالی نیز تداوم می یابد ( لطف آبادی، 1385 ).
نظریه رابرت کیگان
رابرت کیگان شکل گیری هویت را به عنوان فرایندهای دائمی تکامل معنی سازی می نگرد. او هویت را به عنوان یک فرایند کلی می داند که شناخت و عاطفه را با هم در بر می گیرد. شکل- گیری هویت درباره این موضوع است که چگونه آنچه که به عنوان خود ساخته می شود از بین رفته و دوباره شکل می گیرد. به عبارت دیگر تشکیل هویت ( یا معنا سازی) فرایندی است ، مداوم که در آن مرزهای بین خود و دیگران ساخته می شود ، از بین می رود و اصلاح می شود ( کروگر، 1996).
خود یا فاعل برای کیگان یک چارچوب روانی اطلاق می گردد که فرد در آن جا دارد، نمی تواند از آن فاصله بگیرد واز وجود آن، آگاه نیست. مفعول به پدیده هایی کلی تر از نظام روانی فرد مربوط است . که در مرحله قبلی تحول خود برفرد کاملاً مسلط بوده و جنبه ناهشیار است، اما درمرحله بعدی تحول خود دراختیار فرد قرار گرفته وفرد به آن هشیاری پیدا می کند (نوام 1992، به نقل از نگهبان ،1384) .
نظریه بلوز
بلوز قاطع تر از اریکسون به نظریه روان پویایی سنتی وفادر ماند. تبیین او درمورد فرایند ثانویه فردیت نوجوانی،با اتکا به نظریه ماهلر بود که فرایند جدایی و تفرد نوزاد را تشریح کرده بود. بلوز نوجوانی را تجربه فردیت ثانویه می داند. درحالی که اریکسون از اصطلاح هویت من استفاده می کرد بلوز ترجیح داد از اصلاح منش استفاده کند. او یکی از شرایط شکل گیری در بزرگسالی را احراز هویت جنسی در نوجوانی می داند، منظور از هویت جنسی احساس مردی یا زنی با مرزهای ثابت و جدا از یکدیگر است ( کروگر، 1996).
نظریه گلاسر
ویلیام گلاسر موسس واقعیت درمانی معتقد است هویت یک ساختار روانی – اجتماعی است و برای هر فرد یک هویت متصور است که آن تصویری است که فرد از خویشتن دارد . گلاسر هویت را جزء لاینفک زندگی همه انسان ها درهمه فرهنگ ها می داند که از لحظه تولد تا مرگ ادامه می یابد. او معتقد است که هویت داشتن ارتباط و درگیری عاطفی با خود و دیگران است او نوع هویت را از یکدیگر متمایز می کند. هویت موفق و ناموفق. و میزان موفق بودن یا نبودن هویت را در اندازه توانایی ، کفایت وارزش فرد می داند ( گلاسر 1975 ، به نقل از شفیع آبادی 1387 ).
نظریه ویلیام جیمز
یکی از تکالیف رشد پیدایش درکی از خود است، این احساس که فرد کیست ودرجامعه چه جایی دارد . ویلیام جیمز یکی از پدید آورندگان روان شناسی، خود را به دو جزء تقسیم کرد . من و مرا. مرا مجموعه آن چیزی است که شخص می تواند آن را از آن خود بنامد و شامل توانائیها، خصوصیات اجتماعی و شخصیتی و متعلقات مادی است. من “من شناسا "است. این جنبه خود مدام تجارب، مردم، اشیاء و وقایع را به نحوی کاملا ذهنی سازمان می دهد و تفسیر می کند. به عبارت دیگر من درخود تامل می کند و از طبیعت خود با خبر است . تحقیق درباره خود پنداره شامل جنبه های من ومرا است (ماسن و همکاران ، 1985 ).
- Hurter, S
- Kigan, R.
- Noam, G.G.
- Bloss , P
- Mahler, M.
- Glasser ,W
- Jeams,V
i
- me
- the self as knower