هنگامی که سخن از امنیت به میان می آمد ارائه دهندگان این نظریه «پرز» در عدم استفاده از نیروی نظامی و کاهش هزینه های تسلیحاتی، ثابت قدم نمی ماند.
شیمون پرز از طرفداران جریانی است که امضای پیمان منع گسترش سلاح های هسته ای توسط اسرائیل را رد می کند. (بخارایی زاده ۱۳۸۶: ۱۲۸)
بنا بر این کارگزاران اسرائیل بر این نکته توجه دارند که شرایط اسرائیل متفاوت با شرایط دگر همسایگان و دولت های منطقۀ خاورمیانه ای است. افرایم سنیه می گوید:
با برقراری صلح در منطقۀ خاورمیانه عدم تعادل اسرائیل با دولت های همسایه و منطقه ای عربی هم چنان به دلایلی باقی خواهد ماند:
-
- اسرائیل هیچ وقت نمی تواند همرنگ محیطش شود، اسرائیل به لحاظ ساختار جمعیتی یک دولت یهودی است. و یهودیان جز در اسرائیل در هیچ جای دیگر از دنیا ملت به حساب نمی آیند.
حتی در صورت دست یابی به صلح واقعی و برقراری مناسبات صمیمانه فیما بین و اجرای طرح های مشترک اقتصادی، اختلافات نژادی میان اسرائیل و دیگر کشورها کماکان باقی خواهد ماند.
-
- نابرابری جغرافیایی با همسایگانش، در این صورت اسرائیل ۱۱ درصد مساحت سوریه و ۲ درصد مساحت مصر می باشد. اسرائیل بیش از هر کشوری آسیب پذیر و در معرض ضرر و زیان می باشد. زیرا دشت ساحلی نه تنها بیشتر جمعیت را در خود جای داده است. بلکه کلیه مراکز اقتصادی، فناوری، علمی و آموزشی یهود در این ناحیه واقع شده است و روشن است در چنین شرایطی دفع حملات دشمن به ویژه دشمنی که از سلاح های کشتار جمعی استفاده کند دشوار است. (سنیه ۱۳۸۱: ۲۰)
بنا بر این سنیه با توجه به مواردی که ذکر شد بر این عقیده است که: در صورت دست یابی به صلح با اعراب، منطقه خاورمیانه که در آن زندگی می کنیم هرگز روی آرامش را نخواهد دید، زیرا تندروها و رادیکال ها هر آن ممکن است بحران هایی را به وجود بیاورند و امنیت اسرائیل را به مخاطره اندازند. به همین دلیل امنیت اسرائیل باید بیش از هر چیز دیگر بر برتری نظامی و داشتن مرزهای امن و قابل دفاع استوار باشد ما باید روابط دوستانه و مستحکمی با بیشتر کشورهای واقع در محدودۀ استراتژیک خود، همچنین قدرت های مقتدر جهان داشته باشیم (سنیه ۱۳۸۱: ۳)
اسرائیل در منطقه خاورمیانه همواره از بحران مشروعیت از طرف همسایگان برخوردار است. علاوه بر آن دشمنی این رژیم از لحاظ نژادی و مذهبی با اکثریب همسایه های عربی، این رژیم را در تنگنای امنیتی قرار داده است. با دست یابی کشورهای همسایه و کشورهای مخالف رژیم صهیونیستی به سلاح ها و موشک های دور برد محدودۀ استراتژیک اسرائیل نیز گسترش یافته است. به اعتقاد افرایم سنیه: با گسترش سلاح های دوربرد در منطقه، محدودۀ استراتژیک اسرائیل بسیار وسیع تر شده است و این محدوده دیگر به دشمنان هم جوار سنتی یعنی سوریه، لبنان، اردن و مصر محدود نمی شود، باید توجه داشت که هر چه در این محدده می گذرد می تواند امنیت ما (اسرائیل) را به مخاطره اندازد هر کشوری که می تواند در تهاجم به اسرائیل شرکت کند یا کشورهای خط مقدم را از توان موشکی برخوردار سازد یا از آن ها در برابر حملات موشکی اسرائیل محافظت نماید، در محدوده استراتژیک اسرائیل قرار می گیرند. (سنیه ۱۳۸۱: ۱۷)
بنا بر این سؤالی که پیش می آید این است که محدودۀ استراتژیک اسرائیل کجاست؟
سیاستمداران اسرائیلی برای تعیین این مرز همیشه به دو عامل توجه کرده اند:
-
- برد موشک هایی که در اختیار کشورهای عربی و اسلامی است، برای مثال هر کشور عربی و اسلامی بتواند منطقه گوش دان اسرائیل را مورد حمله قرار دهد در منطقه استراتژیک اسرائیل قرار دارد. در این مورد می توان به توانایی ایران در ساخت موشک هایی اشاره کرد که می توانند اسرائیل را مورد هدف قرار دهد، بنا بر این ایران در محدودۀ استراتژیک اسرائیل قرار می گیرد.
-
- این عامل نیز به همان کشورها مربوط می شود که چنانچه بخواهند دشمنی خود را با اسرائیل در محل نشان دهند می توانند ضربه ای استراتژیک به اسرائیل بزنند. برای مثال یکی از این کشورها می تواند یکی از گذرگاه های دریایی بین الملی را بر روی کشتی های اسرائیلی ببندد، با این حساب محدودۀ استراتژیک اسرائیل می تواند تا دریای سیاه در شمال، خلیج عدن در جنوب، تنگه جبل الطارق در غرب و دریای خزر در شرق امتداد یابد.
سیاست های اسرائیل در منطقه خاورمیانه همواره به دنبال یافتن متحدان جدید در منطقه و گسترش تعاملات با آنها و همچنین بر طرف کردن کاستی های ناشی از شرایط ژئو پولتیکی خود و برقراری تعادل استراتژیک با همسایگان و دولت های منطقه بوده است. بنا بر این در این راستا اسرائیل بر دو عامل تأکید ورزیده است.
-
- برتری نظامی، صنعتی و اطلاعاتی نسبت به همسایگان و کشورهایی که در مرزهای استراتژیک آن قرار می گیرند.
-
- مرزهای قابل دفاع.
بدون این دو عامل اسرائیل هرگز احساس امنیت نخواهد کرد و چنانچه وضعیتی پیش آید که از توان نظامی آن کاسته شود یا بخشی از مرزها قابل نفوذ شود، در این صورت دشمنان به نقض صلح «حتی به فرض اینکه با کشورهای همسایه صلح برقرار شده باشد.» ترغیب خواهند شد. (سنیه: ۱۳۸۱: ۲۴)
اسرائیل برای رهایی از این معضل استراتژیکی ، در چند دهه ی اخیر به دنبال یافتن متحدان استراتژیکی خود در منطقۀ خاورمیانه بوده تا با برقراری رابطه با آنها توازن قوایی را در برابر کشورهای دشمن عربی یا اسلامی برقرار سازد. سنیه می گوید: با ایجاد روابط مستحکم اقتصادی و امنیتی با این کشورها می توانیم از امینت بیشتر و اقتصادی شکوفاتر برخوردار شویم. بنا براین لازم است در دهه ی آتی با کشورهای واقع در دایره همسایگان جدید، مناسبات خوبی برقرار کنیم. (سنیه ۱۳۸۱: ۱۱۷)
در این راستا اسرائیل برای مقابله با کشورهای دشمن و در محدوده مرزهای استراتژیک سیاست خود را بر پشتیبانی از گروه های مخالف این کشورها در منطقه و همچنین در سطح بین المللی با بهره گرفتن از نفوذ لابی خود در سنای آمریکا در جهت تضعیف این کشورها، اتخاذ نموده است.
بر اساس جمله ی مشهور، دشمنِ دشمن من، دوست من است، اسرائیلی ها در منطقه خاورمیانه برای دست یابی به اهداف اصلی و حیاتی که کسب و حفظ بقاء می باشد در جهت تضعیف و دور زدن دشمنان خود، به حمایت از به قدرت رسیدن گروه های مخالف رژیم های منطقه یا تجهیز گروه های چریکی و طرفداری از اقلیت ها می پردازد. در این راستا می توان به حمایت اسرائیل از کردهای شمال عراق در جهت تفرقۀ داخلی منطقه و همچنین تعضعیف کشورهای دارای اقلیت کرد ساکن دشمن اسرائیل همچون عراق، سوریه و ایران توجه نمود. علاوه بر آن با حمایت های اقتصادی و نظامی از این منطقه (شمال عراق)، در جهت کنترل رقبای خود، از این منطقه می تواند مستقیم یا غیر مستقیم به عنوان پایگاه استفاده نماید.
۵٫۱ نزدیکی اهداف آمریکا و اسرائیل در خاورمیانه
گره خوردن ایالات متحده آمریکا با مسائل اسرائیل به زمان مهاجرت یهودیان به آمریکا بر می گردد. در قرن بیست و در اثر مهاجرت یهودی ها، گروه زیادی از آنان به آمریکا مهاجرت کردند و به تدریج به گروه های تأثیرگذار از لحاظ اقتصادی و سیاسی تبدیل شدند. اولین جلوه حمایت آمریکا از یهودی ها در حمایت ازاعلامیۀ بالفور متجلی شد. با توجه به ساختار دو قطبی و وارد شدن دو ابر قدرت به جنگ سرد و صف آرایی و رقابت آنها با هم ورود، این رقابت ها به منطقۀ حساس خاورمیانه، هر کدام از دو ابر قدرت برای ناکار آمد کردن سیاست های بلوک مخالف به دنبال متحدان و حمایت از آنها در این منطقه بودند. نظام دو قطبی نقش بر جسته ای برای حمایت آمریکا از اسرائیل در منطقه داشت. چون اسرائیل در مقابل اعراب متحد شوروی یا بلوک شرق دارای نقشی استراتژیکی برای سد نفوذ کمونیسم به شمار می رفت. همگرایی آمریکا و اسرائیل در زمان ریاست جمهوری ریگان شکل رسمی به خود کرفت و در زمان جورج ایچ دبلیو بوش به اتحاد نظامی واقعی منجر شد. رابطه آمریکا و اسرائیل در زمینه های مختلفی تعریف شده است. سیاستمداران آمریکا اسرائیل را مطمئن ترین متحد آمریکا در خاورمیانه می دانند. برخی بر این باورند که اسرائیل متحد استراتژیک امریکاست هر چند برخی دیگر از منتقدان اسرائیل را ابزار دست امپریالیسم آمریکا برای تضعیف ناسیونالیسم عرب و سپر بلا علیه تروریسم و بنیاد گرایی اسلامی می دانند. برخی دیگر به نفوذ شدید لابی یهودی در دولت آمریکا و حامیان اسرائیل در رسانه ها، محافل اقتصادی و دولتی یا کسب منافع توسط اسرائیل از طریق اعمال نفوذ اشاره می کنند.
نخبگان آمریکایی به لحاظ ماهیت ارزش های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی که در بستر آن به رفتار سیاسی آنان در خاورمیانه می انجامد، گردش مطلوب تری به سوی بازیگرانی در منطقه دارند که هم سویی فکری، فلسفی و مادی را با آنان مشترک بیابند (دهشیار ۱۳۸۶: ۳۰۳)
بنا بر این، اسرائیل از آن روی باید حمایت آمریکا را داشته باشد که عملکرد و حضورش نقش مثبت در تسهیل شکل گیری اهداف خاورمیانه ای و تأمین منافع آمریکا دارد. اینان فرای درک منافع ملی اسرائیل به لحاظ تاریخ یهودیان و ارزش های شکل دهنده لیبرالیسم، احساس مسئولیت و شرمساری اسرائیل را بازیگری می یابند که حلقه های عاطفی را نسبت به آن همراه دارند. (دهشیار ۱۳۸۶: ۱۱۲)
اشکال حمایت آمریکا از اسرائیل تحت تأثیر ساختار نظام بین الملل بود. یعنی در دوران نظام دو قطبی شکل و میزان حمایت آمریکا از اسرائیل با دوران نظام تک قطبی با هژمونی ایالات متحده متفاوت بود. بنا بر این در دوران جنگ سرد با توجه به شرایط نظام دو قطبی، حمایت آمریکا از اسرائیل نمی توانست نامحدود باشد. پس آمریکا در این دوره می بایست در خاورمیانه به حوزۀ منافع اتحاد جماهیر شوروی احترام می گذاشت.
چنان که در جنگ ۱۹۴۸ اسرائیل با اعراب، آمریکا به منظور محدود کردن توسعه طلبی اسرائیل این کشور را تبلیغ تبلیغاتی کرد. یا در سال ۱۹۵۶ در جریان حمله به مصر، آیزنهاور رئیس جمهور وقت آمریکا بر اسرائیل فشار آورد تا از مصر عقب نشینی کند.
در دورۀ رئیس جمهوری بعدی، جان اف کندی، جانسون، نیکسون و فورد، سیاست ایالات متحده نسبت به اسرائیل از یک سو مبتنی بر حمایت از آن و حمایت از کمک های اقتصادی و نظامی به این کشور و از سوی دیگر در جهت محدود کردن رفتارهای اسرائیل در قبال همسایگانش بود. (لوئیس ۱۳۸۲: ۲۲۱)
در تمام جنگ های بین اعراب و اسرائیل در دوران جنگ سرد، استراتژی ایالات متحده در ارتباط با اسرائیل حفظ موازنۀ قوا در منطقه بود.
اما ریگان با نگاهی متفاوت نسبت به همتایان خود، از منظر راهبردی جنگ سرد به اسرائیل می نگریست آمریکا در این دوره اسرائیل را به عنوان متحد و دوستی همراه در مقابل اعراب طرفدار شوروی در منطقه نگاه می کرد. بر این اساس همکاری ها و اتحادهای مابین دو طرف ایجاد شد. چنان چه بعد از ۱۹۸۷ و شروع انتفاضه، عرفات که خواستار تشکیل کنفرانس بین المللی دربارۀ فلسطین بود. ریگان تلاش کرد تا از این امر جلوگیری کند. ایالات متحده نمی خواست تا به مسائل جنبۀ بین المللی بدهد و تمایل نداشت تا اسرائیل را در موقعیتی قرار بدهد که مجبور شود به الزامات و قوانین بین الملل تن در دهد. (دهشیار ۱۳۸۱: ۴۴ الف)