حضور مردم در این گونه مراسمها الزامی است، چراکه مراسم بر پا میشوند تا آنان مشاهده کنند. تعذیبی که در خفا صورت گیرد کارکرد خود را از دست میدهد، هدف عبرت تماشاگران بود، نه صرفاً برای اینکه به آنها بفهماند که هر جرمی با مجازات پاسخ داده می شود بلکه با برانگیختن احساسِ رعب و وحشت از طریق قدرتی که با تمام نیرو، خشم خود را بر مجرم وارد میآورد.
مطالعات مختلف در غرب نشان میدهد که ساختار عاطفی انسانها رقیقتر شده است، در بین انسانها نوع دوستی و همبستگی اجتماعی بیشتر شده است و خشونت جای خود را به عطوفت داده است و دگر دوستی در فرهنگ بشر ریشه دوانده است، تحمل و رویت و پذیرش مجازاتهای خشن برای بشر امروزی سخت شده است. در دوران قبل ارتکاب خشونت بین انسانها توسط حکام و اشراف تشویق میشده است. نمونه خشونت بسیار جاری، خشونت قضایی(اوردالی) بوده است. بدیهی است که مجازات به تدریج جای خود را به مجازاتهای روانی، مالی، حقوقی و اجتماعی میدهد (نجفی ابرندآبادی، ۱۳۸۱: ۱۰۴۹).
دیدگاه های جرم شناسی
جرم شناسی امروزه با پشتوانه نظریات خویش در برابر مجازاتها و شیوه های سنتی آن قیام کرده است و می کوشد تا به مجریان امر، طریقه مبارزه صحیح علیه جرم و کاهش یا نابودی آنرا بیان کند. در گذشته همانطور که گفته شد، هدف اساسی گذشتگان از اجرای مجازات، فقط ارضای حس انتقام و قصاص بود که به علت جرم ارتکابی در نهاد افراد و جامعه پدید میآمد. به همین جهت به محض آنکه فردی مرتکب خطایی میشد، قوانین ظالمانه، انتقام و قصاص در موردش به مرحله اجرا در میآمد تا بدینوسیله سزای اعمال بدکارانه خود را ببیند.
متأسفانه امروزه بعضاً هنوز این روش نادرست ادامه دارد و سنتطلبان، قصد از مجازات را اعمال شکنجه و آزار میدانند و به هیچوجه در پی اصلاح بر نمیآیند در حالیکه اگر دستگاههای عدالت و سازمانهای پرورش و توسعه آن به نظریات جرمشناسان توجه نمایند، دیگر قصه آزار و ایذا صرف بزهکاران منتفی میگردد و کسی مورد رنج آزار قرار نمیگیرد و با خشم و نفرت سرکوب نمی شود بلکه دنیایی از امید به رویش گشوده میگردد که به جای تحمیل شکنجه و آزار، با وسایلی که در آن وجود دارد از او مجدداً یک انسان خوب ساخته می شود و سازگار و با سلامت کامل از نو به اجتماع و آغوش آن رجعت می کند و همه افراد را از وجود خود مستفیذ میسازد.
امروزه همه کوشش جرم شناسی مصروف آن می شود که چشمان بسته فرشته عدالت را باز نماید و شمشیر را کَفَش بگیرد و لباس سرخ و وحشتناک و کسوت آتشین و پر شعلهای را که نشانه خشم، کینه، انتقام و وحشت است از بر دادستان بیرون بکشد و گرههای چهره اخمآلود و عبوس او را از هم باز نماید و به لحن و کلامش نرمش ببخشد و بالاخره قوانین خشن و منجمد را از رکود و انجماد و حالتستیزهجوئی بدرآورد و همه کسانی را که در کسوت داوری رفتهاند به این حقیقت واقف سازد که باید در راه اصلاح بزهکار کوشید تا جرم از میان برود و نباید در پی آزار و ایذاء او برآمد، زیرا بدین ترتیب نه تنها سازندگی ایجاد نمی شود بلکه در طی دوران شکنجه و اعمال سنتی دیگر، از مجرم موجود سبعی آفریده می شود که پس از بازگشت به اجتماع، درندهخوتر از موقع ارتکاب جرم، به جان افراد و اجتماع میافتد و به صورت وحشتناکی انتقام بی عدالتی تحمیل شده را میگیرد.
امروزه به وسیله جامعه شناسیجنایی که یکی از زیر شاخه های جرم شناسی است این واقعیت به خوبی اثبات شده است که اگر اصلاح اساسی و عمیق و مدبرانه صورت گیرد، همیشه جنبه بازآفرینی و خلقت دوباره دارد و بزهکاری که به صورت انسانی و با روشهای مدبرانه مورد اصلاح قرار میگیرد محققاً انسان دیگری می شود که پس از بازگشت به اجتماع با سازگاری کامل، زندگانی شرافتمندانهای برای خود فراهم میآورد و دیگر به اعمال بزهکارانه خود را آلوده نمیسازد و در دام تباهی و فساد گرفتار نمی شود.
با این مقدمه به بررسی اجرای مجازات در ملأعام با توجه به نظریه های جرم شناسی میپردازیم:
دیدگاه تعامل گرا و اجرای مجازات در ملأعام
دیدگاه بر چسبزنی عموماً کار را با تکبه بر این مقدمه آغاز کرده است که جرم و رفتار مجرمانه فرایندی اجتماعی است؛ کانون توجه این دیدگاه، معطوف به ماهیت کنش متقابلی است که میان مجرم، بزهکار و مقامات دستگاه قضایی به وقوع میپیوندد. نظریهپردازان بر چسبزنی همچنین مدعیاند که اصولاً این اعمال نظام جزایی و مقامات آن است که تعین می کند چه چیزی را باید جرم محسوب داشت. به بیان دیگر در نگاه آنان، مجرمانه خواندن رفتار یا مجرم شمردن فردی خاص، بسته به افرادی است که در عمل چنین بر چسبی را وارد میآورند. ادعای آنان این است که عنوان رسمی جرم را افرادی بر یک رفتار مینهند که قدرت وارد آوردن بر چسب را دارند ( ویلیامز، ۱۳۸۶: ۱۵۲).
این نظریه نقش اجتماع یا جامعه محلی را در بوجود آمدن حیات و شغل مجرمانه تعریف می کند. به این ترتیب که میگوید بزهکاری معمولاً با رفتارهای ساده شروع می شود و به خاطر عدم پاسخ صحیح از طرف جامعه به این جرایم ابتدائی، با گذشت زمان دید جامعه نسبت به این فراد عوض می شود، مجرم بودن در نهاد این افراد تثبیت می شود و دامنه این جرایم گستردهتر شده و جامعه حساسیت خود را بدون انگیزه اصلاح و صرفاً با هدف سرکوب گسترش میدهد و به تدریج میزان تسامح و تساهل خود را نسبت به این مجرمین که جامعه بوجود آمده است کم می کند (وایت، ۱۳۹۲: ۱۹۰).
در این نظریه جامعه برای مقابله با این شخص، با اقدامات نسنجیده خود یک مجرم میسازد، مثلاٌ ما در کشور خود، هرچند وقت یک بار شاهد طرحهایی در غالب جمعآوری اراذل و اوباش هستیم، افرادی که به دلیل مشکلاتی که، خارج از وجود شخص میباشد از جمله نیازهایی که یا جامعه باید به آن جواب میداد و نداده و یا خانواده فرد، بر چسبهای ناهنجاری را از همان دوران طفولیت خورده و در بزرگسالی با اقدامات بعدی مجرمیت را در نهاد آنها تثبیت می کند؛ در این حین جامعه با هدف ارعاب سایرین و از بین بردن ابهت این اشخاص، آنها را به صورتی غیر انسانی و موهن در کوچه و بازار میچرخاند.
اعمالمجازاتدراینقالب (اجرای مجازات در ملأعام)بانظریهجرمشناسیتعاملگراکهازرشتههایجرمشناسیواکنشاجتماعیاستتطابقبیشتریدارد. به موجباینتئوریکهبهمطالعهتعاملهاوکنشهایمتقابلمیانفردوجامعهمیپردازد،جامعهدررفتارافرادنقشبسیارمهموقطعی دارد. برابراینتئوریواکنشاجتماعیموجباتبرچسبوانگخوردنازناحیهجامعهبهفردرافراهممیکند کههرکدامازاجزانظامعدالت کیفریازجملهپلیسدادسرا دربرچسبخوردنمجرمنقشموثریدارند.
یکی از تاثیرات اجرای مجازات در ملأعام بر اساس نظریه بر چسبزنی آن است که هرگاه بر شخصی برچسب مجرمانهای وارد آید و او را از سنخی خاص از مجرمین به همگان معرفی کند، حتی افرادی که در رفتارهای همسان با او در گیرند، اما چنین بر چسبی نخوردهاند، با او برخوردی متفاوت پیشه خواهند کرد. مثلاٌ در مورد دو مجرمی که جرم مشابهی مرتکب شده اند ولی مجازات یکی جرای نقدی و دیگری شلاق در ملأعام است، افراد جامعه، شخصی را که مجازات او در ملأعام اجرا شده است را مجرمتر میدانند؛ قضاوت افراد جامعه نسبت به شخص بر اساس عمل دستگاه قضایی است.
نتیجه دیدگاه بر چسبزنی این است که با عملکرد اشتباه دستگاه قضا در مورد مجرمین که شاید بر حسب اتفاق مرتکب جرم شده باشند، می تواند موجب شکل گرفتن هویتی جدید در واکنش به وارد آمدن بر چسب منفی در شخص باشد و مجرمیت را در فرد تثبیت کند. یعنی ابتدا بدنامی، همراه با وارد آمدن برچسب حاصل می آید؛ و دیگر آنکه، نوع نگاه دیگران به شخص که بدنام می شود، عمدتاً متکی بر یک ویژگی خاص منش[۴۳]یا یک الگوی رفتاری خاص است. (همان: ۱۹۳) ویژگی یا الگویی که شالوده آن را محتوای همان بر چسب منفیِ آغازین تشکیل میدهد.
برای نمونه ممکن است برچسب منفی یاد شده، اصطلاح اراذل و اوباش، زورگیر، و غیره باشد؛ آن هم بدین سبب که ادعا شده پرخاشگری کرده یا مبادرت به کیفقاپی کرده است. در اینجا هنگامی این بر چسب منفی به تعریفی جمعی و غالب در پاسخ به این پرسش بدل شود که: او چگونه فردی است؟، شخص مورد نظر در معرض بدنامی قرار میگیرد. از آن پس، هر فردی به شکل متناسب با مضمون آن بر چسب، در برابر او واکنش نشان میدهد. در پی حاصل آمدن بدنامی و با گذشت زمان، این احتمال پدید می آید که فرد، خود را به آن بر چسب جدید پایبند سازد و آنگاه، هویت خود را به شکلی متناسب با آن تغییر دهد. حاصل آنکه در دیدگاه بر چسبزنی، وارد آمدن بر چسب معمولاً پیامد منفی به بار میآورد.
نتیجه اینکه اجرای مجازات در ملأعام می تواند در بر چسب زدن به افرادی که میتوان با یک سری اقدامات اصلاحی مناسب، منابع از ارتکاب مجدد جرم توسط آنها شد، مجرمینی بوجود میآورد که هویت خود را با آن جرم میشناسند و حتی این عمل می تواند بر روی افراد سست بنیاد که از لحاظ شخصیتی مشکل دارند، موجب غرور و افتخار به شمار آید که جرم چهرهای نشاطبخش و هیجانانگیز برای آنها جلوه کند.
نظریه فشار و اجرای مجازات در ملأعام
نقطه شروع نظریه فشار، این تصور است که جرم اصولاً پدیدهای اجتماعی است. این دیدگاه مدعی است موجبات شکل گیری جرم را باید در درون اجتماع جست. به بیان دیگر، طبق نظریه فشار اعمال و ارزشهای مجرمان را اصولاً نیروها و عوامل فراگیر موجود در سطح جامعه تعیّن میبخشد،نظریه فشار استدلال می کند ترتیبات ساختارِ اجتماعیِ ویژهای با نرخهایِ بالایِ جرم همبستهاند؛ یعنی، آنها به جایِ تأکید بر تغییرِ مجرمان و بزهکاران پس از پیدایششان، بر تغییر بخشِ نسبتا سادهای از نظامِ اجتماعی در جامعه تاکید می کنند (وایت، ۱۳۹۲: ۱۴۲).
نگارشهای مختلف نظریه فشار، واکنشهای مناسب در برابر جرم را از نوع افزایش فرصتهامیدانند، یعنی تدبیری که با هدف کاهش فشارهای اجتماعی صورت میگیرد و می تواند در قالبهای گوناکونی مانند برنامه های آموزشی، طرحهای اشتغالزایی و همچنین برنامه های تفریحی و سرگرمی برای افراد و گروه های فوقالعاده محروم انجام بپذیرد (وایت، ۱۳۹۲: ۱۴۲). یکی از راهبردهایی که این نظریه، آن را در مسیر کاهش جرم مورد توجه قرار داده، دوباره جامعهپذیر کردن مجرم در خصوص هدفها و وسایل و شیوه های مرسوم اجتماعی است.
مطابق این دیدگاه اجرای مجازاتهای بدنی و به خصوص اجرای مجازاتهایی موهن و غیر اخلاقی که موجب تخریب شخصیت فرد می شود، نه تنها موجب جامعهپذیری شخص نمی شود، بلکه موجب تباهی فرد می شود. برای اصلاح مجرم و جلوگیری از ارتکاب جرم توسط افراد جامعه طبق این دیدگاه، باید ساختار جامعه را اصلاح کرد؛ در همین رابطه مطالعه ادوین ساترلند و کرسی[۴۴]مفهوم همنشینی افتراقی را برای توصیف علت شکل گیری جرم در جامعه بیان کردند؛ و برای آن راهکارهایی ارائه دادند که مجازاتهای بدنی و موهن نقشی ندارد. مثلاً ایجاد اشتغال برای جوانان، ایجاد مراکز تفریحی و رفاهی که جوانان بتوانند اوقات فراغت خود را در آن سپری کنند.
به نظر میرسد در کشور ما، علت بسیاری از جرایم خارج از اراده مرتکب است و ناشی از ساختار جامعه است، چیزی که حکومت کمتر به آن توجه می کند؛ و صرف، اجرای مجازات اسلامی، صرفنظر از علت و مشکلات موجود در جامعه را، راهگشای رهایی از جرایم میداند. قوه قضاییه به عنوان سازمانی که بر اساس قانون اساسی یکی از وظایفش پیشگیری از ارتکاب جرایم است[۴۵]، بر مجازاتهای بدنی و آن هم به این صورت که در ملأعام اجرا شود، اعتقاد دارد. با هدف ارعاب عمومی و برای پیشگیری از جرایم.
یکی از مشکلات جامعه امروزی این است که در کالبدشکافی جرایم، صرفا به اجرای مجازات اکتفا و بسنده شده است، در حالی که مهمتر از اجرای مجازات از دید جرم شناسی، پیشگیری از وقوع جرم میباشد. اگر ما علل ارتکاب جرم را به علل درونی و بیرونی تقسیم کنیم، عدم اشتغال و بیکاری جوانان و نیز عدم وجود سرگرمیهای سالم و کمبود این سرگرمیها در جامعه، موجب رخوت و ناامیدی قشر جوان به ادامه زندگی در جامعه شده است. این معضل را بایستی با معضل گرایش جوانان به مشروبات الکلی و مواد مخدر سنتی و شیمیایی اضافه کرد و به حدی که جوانان با مصرف اینگونه مواد، و زایل شدن عقل و خردشان، مستعدتر و آمادهتر برای ارتکاب جرم میشوند. هنگامی که جوانی نسبت به آینده خود، ناامید باشد، از لحاظ روانشناسی، این جوان بسیار پذیرای مرگ و قطع زندگی می شود. حال اگر چنین فردی با این شرایط روحی و روانی و مصرف مشروب یا مواد مخدر، مرتکب قتل گردد، با علم به اینکه مجازات چنین عمل شنیعی اعدام است، به نتیجه دلخواه خود که سلب حیات خود است، خواهد رسید. شاید بتوان افرادی را که محکوم اعدام و قصاص شده و در حین اجرای حکم، چهره خندانی دارند را از این دید، نگریست.
اجرای مجازات در ملأعام و پافشاری حکومت بر اجرای آن، مطابق اصول نظریه فشار این شائبه را به ذهن میرساند که، حکومت برای نشان دادن این نکته که در جلوگیری از جرایم مصمم است، و علت وجود جرایم را حضور افرادی میداند که مستحق سنگینترین مجازات است؛ و ذهن افراد جامعه از مشکلات ساختاری جامعه منحرف کند.
جرم شناسی بالینی و مجازات در ملأعام
جرم شناسی در یک تقسیم بندی کلی و به اعتبار اینکه یکی از رشته های علوم مرکب تلقی می شود، به دو شاخه تقسیم شده است؛ جرم شناسی نظری که موضوع آن تبیین عمل و اقدام جنایی یا عوامل و فرایندهای ارتکاب جرم است، و جرم شناسی کاربردی که به تعبیر ژان پیناتل- جرمشناس فرانسوی- فقط شامل جرم شناسی بالینی، یعنی جرم شناسی اصلاح و درمان، شناخت مجرم خطرناک و در نهایت پیشگیری از تکرار جرم است.
در کلیه نظامهای حقوقی تا دوره معاصر کیفرهای متنوعی نسبت به بزهکاران خطرناک وجود داشت. بعضی کیفرهای غیر انسانی از قبیل: مجازاتهای بدنی خشن، مجازات در ملأعام هرچند در کشورهای جهان سوم هنوز اجرا می شود، ولی به طور کلی، با توجه به اصول حاکم بر مجاازاتها تحت تاثیر اصول بین المللی و دیدگاه های حقوق بشری که بیشتر به سمت اصلاح و بازپروری مجرم گام برداشتهاند، در کشورهای پیشرو در قلمرو حقوق بشر رخت بر بستهاند.
نگرش علمی جرم شناسی بالینی نسبت به بزهکار تا حدودی مشابه نگرش پزشک به بیمار است. جرم شناسی بالینی به بسترها و عوامل ارتکاب جرم توجه دارد و در مورد کسی که مرتکب جرم شده است به علتیابی می پردازد. مفهوم حالت خطرناک در چارچوب جرم شناسی بالینی، در اندیشه کیفری معاصر جایگاه خاصی پیدا کرده است و در قانونگذاری کشورهای مختلف به شکل قواعد جزایی و مقررات حاکم بر مجازاتها انعکاس یافته است. به نظر میرسد مجازات در ملأعام در تعارض آشکار با این نظریه جرم شناسی است که هدف آن اصلاح و بازگرداندن و پیشگیری از جرم توسط مرتکب است؛ چرا که مجازات در ملأعام در پی تحقق اهداف جرم شناسی بالینی نیست، هدفش علتیابی و سپس درمان مرتکب جرم نمی باشد و با توجه به جرم شناسی بالینی مجازات در ملأعام زمینه اصلاح را از بین میبرد یا حداقل دشوار می کند، چرا که از نظر بالینی مجرمین خطرناک کسانی هسند که مرتکب جرایم خشونتآمیز گردیده و فرض بر این است که از یک نقیصه عقلی یا روانی رنج میبرند (بابایی، ۱۳۹۰: ۶۰).
در این مدل بزهکار خطرناک به عنوان یک بیمار تلقی می شود و ارتکاب جرم به نوعی با بیماری او که ممکن است خفیف یا شدید باشد، در ارتباط است. مسولیت یا عدم مسولیت مرتکب نیز تاثیری در خصوصیت خطرناکی وی ندارد. از نظر این مدل خصوصیات سزادهی مجازات جایگاهی ندارد. زیرا به عقیده طرفداران این مدل نمی توان از رفتار مجرمانه که دارای مشکل روانی هستند ممانعت نمود، فلذا باید معالجه و درمان در اولویت قرار گیرد. پس به طور کلی اگر در سیستم قضایی کشوری رگههایی از جرم شناسی بالینی وجود داشته باشد، اجرای مجازات با روشهای خوارکننده از جمله اجرای آن در ملأعام نمیتواند در راستای این نوع جرم شناسی حرکت کند (بابایی، ۱۳۹۰: ۹۰).
با توجه به این رویکرد، سیاست اصلاح و درمان یک سیاست انسانی و حقوق بشری است، چرا که بر اساس مبانی حقوق بشری، دولتها ضمن حق اعمال مجازات، موظف به رعایت کرامت انسانی هستند. در اسناد حقوق بشری که ایران نیز عضو آن است، در ارتباط با مجرمین به دولتها تأکید شده که نظام کیفرها به طور کلی به گونه ای باشد که موجب اصلاح و بازگشت مجرمین به جامعه باشد (نجفی ابرندآبادی، ۱۳۸۷: ۲۶۸).
نظریه یادگیری و اجرای مجازات در ملأعام
این نظریه که امروزه توسط برخی از جرمشناسان آمریکایی ابراز گردیده است، اول بار در سال ۱۸۸۶ میلادی توسط گابریل تارد،[۴۶]قاضی عالیرتبه فرانسوی تحت عنوان تبادل روانی ارائه شده بود، ولی از طرف جرمشناسان قدیمی چندان مورد توجه و عنایت قرار نگرفت.
ماحصل نظریه مذکور این است که ما از دیدن اینکه دیگران برای انواع رفتارهای خود تشویق یا تنبیه میشوند (عبرت گرفته) چیزی میآموزیم، آنگاه سعی میکنیم از آن رفتارهایی که منجر به گرفتن پاداش یا پیشرفت و موفقیت شده تقلید کنیم.
این نظریه به شدت در مطالعات خود تجاوزگری و خشونت و تاثیر تشویق به خشونت از طریق تلوزیون، اجرای مجازات و غیره را به کار گرفته است و بیان میدارد شواهدی وجود دارد که چنین رفتاری قطعاً از دیگران فرا گرفته می شود؛بر همین اساس، نظریه یادگیری اجتماعی شامل نوعی تقلید یا الگوپذیری خواهد بود و این مساله در بررسیهای پژوهشگران مختلف به اثبات رسیده است. به عنوان مثال، میتوان گفت که اگر شخصی به خاطر کاری معین مورد تشویق قرار گیرد، کسی که شاهد این جریان بوده، ناخودآگاه از طریق الگوپذیری در یک موقعیت مشابه، از عمل آن فرد تقلید می کند و در مقابل اگر شخصی به خاطر انجام دادن عملی مستحق مجازات شود، یاد میگیرد که آن عمل را انجام ندهد (صلاحی، ۱۳۵۲: ۱۰۰).
طبق این نظریه اگر شخصی که مرتکب جرمی شده، در انظار و ملأعام به مجازات عمل خود برسد، این عمل برای برخی افراد که زمینه جرم و جنایت دارند و حتی برای اکثریت جامعه بزرگسال عبرتانگیز است؛ این نوع کیفرها سبب میشود که خاطیان احتمالی دیگر دست از کارهایشان بردارند و بدانند که با چنین سرنوشتی مواجه هستند.
البته شایان ذکر است، نظریه یادگیری می تواند تاثیرات منفی هم در پی داشته باشد؛ تاثیرات منفی روحی و روانی دیدن صحنه اعدام بر کودکان بسیار سنگین و غیر قابل جبران خواهد بود. برای جلوگیری از این اتفاق باید تدبیری اندیشیده شود تا از حضور کودکان در این گونه اعدامها جلوگیری شود.به طور مثال در سایتهای خبری میخوانیم: در پی بازیگوشی و کنجکاوی کودکانه، کودکی معصوم و ۷ ساله بنام محمد (مروان)در حادثهای اتفاقی و تلخ به کام مرگ کشیده شد. این گزارش میافزاید: ظاهراً و در پی اعدام اخیر دو محکوم به اعدام در ملأعام، اهل دهستان فیشور در استان فارس، که بحث اهالی این منطقه بود، حس کنجکاوی این طفل معصوم در این مورد و بازیهای کودکانه او را بر آن داشت تا آن را به صورت بازی کودکانه برای خود انجام دهد ولی متاسفانه باعث از دست دادن جانش شد.[۴۷]
همچنین به گزارش سایت شفا آنلاین: علیاکبر یونسی پسر بچه همدانی در الگوبرداری از صحنه اعدام جان خود را از دست داد.صبح روز چهارشنبه ۲۶ شهریور ماه بود. علیاکبر در خانهشان تنها بود که ناگهان بازی خطرناکی به ذهنش خطور کرد. این پسر هرگز نمیدانست که قربانی بازی بچگانهاش خواهد شد. کمربند سیاه پدرش را برداشت و آن را به لوله گازی که از دیوار آویزان شده بود بست.
در بررسیهای اولیه مشخص شد، علیاکبر به خاطر کنجکاوی و الگوبرداری از صحنه اعدام با کمربند خود را از لولهگاز داخلخانه حلقآویز کرده است. در ۱۹ شهریورماه سالجاری دو زندانی در ملأعام در همدان اعدام شده بودند. علیاکبر هم به این مراسم رفته بود و شاهداعدام ٢ مجرم بود.[۴۸] این درحالی است که کودکان با خیالپردازی در نقشهای مورد علاقهشان غرق میشوند و هرگز نمیدانند در دنیایی زندگی میکنند که حوادث با آنها شوخی ندارد. به همین خاطر با الگوبرداری از رفتارهای اشتباه دست به کاری میزنند که جبران آنها گاهی امکانپذیر نخواهد بود.
از دیدگاه جامعهشناختی اعدام در ملأعام بستر افزایش و گرایش به پرخاشگری در جامعه را مهیا میکند؛ در واقع آنچه در حال رخ دادن میباشد این است که سطح نگرش مردم از دیدن مرگ انسان دیگر تغییر مییابد و گرایش به خونریزی و کشتن انسانها همانند تماشای آن بهنجار تلقی میشود که در نتیجه با نمایش صحنههای اعدام در دراز مدت، گرایش به آدمکشی و قتل عمد عادی شده و زمینه جرمزایی در جامعه فراهم میشود.
عالمان علم روانشناسی در دنیا درباره مساله خشونت و مشاهده آن تحقیق و بررسی کرده و به نتایج بسیار قابل توجهیرسیدهاند. تفاوت بین مشاهده رفتارهای خشن در قالب مجازات قانونی و این نوع رفتارها در قالب رفتارهای ضداجتماعی به لحاظ تاثیرش بر مشاهدهکنندگان اندک است. این تفاوت برای کودکان و نوجوانان که هنوز به اندازهای از رشد نرسیدهاند که بتوانند به درستی استدلال مجریان قانون برای لزوم خشونت با نقضکنندگان قانون را متوجه شوند کمتر است[۴۹]. به همین دلیل متاسفانه آنچه بعد از مشاهده این نوع رفتارها (مجازات شدید در ملأعام) حاصل میشود موارد زیر است:
ترس بیهوده
اجرای مجازات در ملأعام موجب افشاء جرم شده و اجرای مکرر آن سبب عادی شدن و از بین رفتن قبح جرم خواهد گردید، که نتیجهای جز گسترش روز افزون جرم و تزلزل احساس امنیت در جامعه و شیوع ترس از جرم که مبتنی بر احتمال بزه دیده واقع شدن هر شهروندی است به دنبال نخواهد داشت. این نوع ترس، از آنجایی عنوان بیهوده بر آن نهاده شده،که افرادی که آن را تجربه میکنند، جزء نقضکنندگان قانون نیستند و بالطبع جامعه هدف این نوع مجازاتها در جامعه نیستند. کودکان و نوجوانانی که طی سالهای اخیر به دلیل بیتوجهی والدینشان به صحنه اعدام آورده میشوند در سنی نیستند که بتوانند از این ترس خود توشهای برگیرند برای آیندهشان. آنها تنها از تماشای یک مرگ کابوس خواهند دید؛ صحنهای که سلامت روان آنها را به شدت تهدید خواهد کرد.
آموزش خشونت
دکتر علیرضا شریفی یزدی، مدیر گروه جامعهشناسی پژوهشکده خانواده در باره اعدام در ملأعام معتقد است:اعدام در ملأعام میتواند عامل بازدارنده جرم باشد ولی متأسفانه هنوز اثبات نشده و این پدیده جنبههای سوء روانی و اجتماعی زیادی دارد زیرا وقتی اعدام در ملأعام صورت میگیرد هیچ کنترلی روی افرادی که برای تماشا میآیند، وجود ندارد به همین خاطر درچند نکته قابل بحث است، یکی افزایش خشونت، زیرا خشونت ذاتاً موجب خشونتزایی میشود و دیگر این که اثر روانی نامطلوب این پدیده روی کودکان، زنان و کسانی که دارای ناراحتی قلبی هستند بسیار منفی است و از طرف دیگر به دلیل وابستگیهای عاطفی در اقوام فرد اعدامی این پدیده ممکن است موجب نهادینهشدن خشونت در آنها شده و دست به خشونتهای بیشتر بزنند؛ همان طور که مشاهده شد کسانی که اعدام میشوند، بچهها و وابستگانشان هم رفتارهای خشونت آمیزازخودبروزدادهاندتاجاییکهممکناستاینپدیدهتبدیلبهقهرمانپروریشود.ویهمچنینمیافزاید: بشدتمعتقدمتاجاییکهامکانداردبهتراستهرگونهرفتارخشونتآمیز در ملأعام انجام نشود[۵۰].
به دلیل پیشگفته که کودکان و نوجوانان هنوز به مرحلهای از رشد عقلی نرسیدهاند که بتوانند مانند بزرگسالان استدلال کنند و به آینده نگاه کنند، تحقیقات روانشناسان نشان میدهد مشاهده خشونت موجب افزایش رفتارهای خشونتآمیز در آنان میشود و به نوعی یادگیری مشاهدهای اتفاق میافتد. در این زمینه تحقیقات بسیار انجام شده که برای مثال، یکی از مشهورترین تحقیقات در اینجا ارائه میشود.
آلبرت بندورا، روانشناسی است که واضع نظریه یادگیری مشاهدهای است. او چند سال پیش به همراه همکارانش مجموعه آزمایشهایی انجام دادند. شیوه این مطالعات این بود که یک فرد بزرگسال، عروسکی پلاستیکی را که پر از باد شده بود به اطراف پرت میکرد. آنگاه به کودکان اجازه داده شد تا با همان عروسک بازی کنند. در این آزمایشها، کودکان نهتنها رفتار فرد الگو را تقلید میکردند، بلکه پس از مشاهده رفتار آن فرد بزرگسال، به رفتارهای پرخاشگرانه دیگری نیز دست زدند. خلاصه اینکه، کودکان، رفتار بزرگسال را سرمشق قرار دادند و مشاهده رفتار خشن دیگری، محرکی برای آنها شد تا به رفتارهای پرخاشگرانه بدیع و جدید مبادرت ورزند. این نوع آزمایشها بر نوجوانان نیز انجام شد و نتایج مشابهی به دست آمد(فرخ، ۱۳۵۰: ۱۱۵).
آلبرت بندورا، نظریهپرداز یادگیری اجتماعی معتقد است که انسان وقتی خشم را مشاهده میکند اگرچه ممکن است آنرا بروز ندهد اما آن را یاد میگیرد و بدین ترتیب الگوی پرخاشگری در فرد درونی میشود، در این شرایط اگر انگیزه بروز پرخاشگری ایجاد شود آنرا بروز میدهد.
پایان نامه مبانی و اهداف اجرای مجازات در ملأعام- فایل ۱۰