( دهخدا؛ ۱۳۵۹: ۹-۷)
لبه ی تیز مقالات علامه دهخدا متوجه رژیم استبدادی و ملوک الطوایفی بود . این مقالات طنز آمیز با عشق و علاقه و دلسوزی به حال مردم خرده پا ممتاز است . وضع رقت بار روستاییان و کشاورزان، فقر و بدبختی شهرنشینان ، نادانی و بیچارگی زنان ایرانی آن زمان ، همه مسایلی است که در نوشته های علامه دهخدا مکرر طرح شده است . در دوره ای که علامه دهخدا قلم به دست گرفت ، وضع جامعه ایرانی به راستی غم انگیز بوده است . گر چه علامه دهخدا به چنان وضعی می خندد ، اما خنده ی او ناشی از نا امیدی یا بد بینی نیست . در نوشته های او آن حس تکدری که نیروی معنوی انسان را تضعیف کند و از کار و کوشش باز بدارد ، دیده نمی شود ، بلکه در نوشته های او قدرتی است که اندیشه را تحریک می کند و معنویات را به هیجان می آورد . علامه علی اکبر دهخدا و یاران او به درستی و حقانیت راهی که برگزیده بودند ایمان داشتند . از این رو در تمامی ادوار مبارزه ، خط سیر درونی ومعنوی آنان خوشبختی و امیدواری بود . علامه دهخدا با نمایاندن جهات تاریک و مظالم زندگی ، به جهت روشن و امید بخش آن را هرگز فراموش نمی کرد. کندن و برانداختن ریشه ی خرافات، ترک دنیا و گوشه گیری ، موهومات و تعصبات از وظایف عمده ای بود که نویسنده ی توانای صور اسرافیل به عهده گرفته بود. او به بطالت و تنبلی بی شعوری می تاخت و مردم ایران را بیدار و هشیار و زنده می خواست . علامه علی اکبر دهخدا بحق از مسائل اجتماعی ، مطلب را از جاهای دور و مسائل جزئی و غیر مهمی که گویی هیچ گونه ارتباطی با موضوع ندارند ، آغاز می کند.
در مقالات طنز آمیز علامه دهخدا و سروده های او کم تر می توان به اشارات تاریخی و اساطیری از آن گونه که در سروده های عشقی و عارف، و حتی بهار و فرخی یزدی دیده می شود، برخورد کرد. به نظر می رسد که او عامداً از پرداختن به افتخارات موهوم و یا واقعی گذشته اجتناب می ورزد، و اگر احیاناً در یکی دو جای اشعارش به عدالت کورش نیز اشارتی دارد لحن او به کلی از تفاخر و مباهات عاری است .
( دهخدا ؛ ۱۳۷۰: ۸۳)
«روزنامه ی صور اسرافیل تا نزدیکی های بر انداخته شدن مشروطیت و مجلس شورای ملی اول، یعنی تا بیستم جمادی الاول ۱۳۲۶ هـ . ق دایر بود. »
( صفایی؛ ۱۳۴۴: ۳۵۵)
روزنامه ی صور اسرافیل به خاطر مقالات آتشین و بی پروای علامه دهخدا بی نهایت مورد بغض و خصومت دربار و مستبدین قاجار بود .
به همین جهت بعد از به توپ بستن مجلس میرزا جهانگیر خان را شهید کردند و علامه دهخدا هم به اروپا تبعید شد بدین ترتیب عمر چرند و پرند های علامه دهخدا و عمر صور اسرافیل در این دوره به پایان رسید .
( طباطبایی؛۱۳۶۶: ۲۶۱)
۵- ۳٫اعتقاد مردم به اشعار و نوشته های طنز آمیز دهخدا
علامه دهخدا طنز معروف خودرا در مقالات « چرندو پرند » به محیط شعر نیز کشانده است، اگر چه شعرش ادیبانه و سنگین و متین است اما آن جا که نوبت به طنز اجتماعی می رسد، دوباره همان « دخو» را می بینیم که با نیش گزنده ی خود پرده ها را کنار می زند و زشتی ها و پلیدی ها را رسوا می سازد . علامه دهخدا با بهره گرفتن از قالب « مسمط » برای بیان مسائل جامعه و همدردی اش با مردم موجب شده است که طنزی اجتماعی از قلم او بتراود و در ادبیات فارسی یادگار بماند . علامه دهخدا در مسمط « آکبلای » به نوعی مطالب طنز آمیز و گزنده ی چرند و پرند را در قالب نظم گنجانده و تقریباً بیش تر نارسایی های اجتماعی را مورد انتقاد قرار داده است . وی خرافاتی را که در اعتقادات مذهبی راه یافته و از آن سخت ناراحت است ، بدون ملاحظه ، به باد انتقاد گرفته است . در روزگاری که رشوه گیری رسم رایج زمان است و رمال و مرشد و دعا نویس و جادو گر خوره هایی شده اند که به جان اسلام افتاده اند و از زود باوری عوام الناس سوء استفاده می کنند، برای کسانی که دلشان برای دین و مردم می سوزد ، این وضع قابل تحمل نیست:
مردود خدا رانده ی هر بنده آکبلای!
از دلقگ معروف نماینده آکبلای !
با شوخی و با مسخره و خنده آکبلای !
نه از مرده گذشتی و نه از زنده آکبلای !
هستی تو چه یک دنده و یک پهلو آکبلای !
***
نه بیم « زکف بین » و نه « جن گبر » و نه « رمال »
نه خوف ز درویش ونه از جذبه ، نه از حال
نه ترس زتکفیر و نه از پیشتو شاپشال
مشکل ببری گور ، سرزنده آکبلای
هستی توچه یک پهلو و یک دنده آکبلای
***
صد بارنگفتم که خیال تو محال است
ظاهر شود اسلام در این قوم، خیال است .
هی باز بزن حرف پراکنده آکبلای!
هستی تو چه یک دنده و یک پهلو آکبلای!
تا نیمی از این طایفه محبوس جوال است.
( دهخدا؛ ۱۳۸۶: ۹۳- ۹۲).
روزنامه ی صور اسرافیل خصوصاً مقالات طنز آمیز علامه علی اکبر دهخدا با عنوان« چرند و پرند » که به زبان ساده و همه کس فهم نوشته می شد ، به زودی جای خود را دربین توده ی مردم باز کرد .
از آنجا که با زبان مردم کوچه و بازار به خدمت آنان و بیان دردها و نیازها و باز گفتن رنج ها و ستم هایی که کشیده بودند در آمده ونتایج نامطلوب جهل و خرافه پرستی و آثار ستم مستبدان و جباران و ناروایی ها و نابسامانی های اجتماع را خوب و روشن نشان می داد ، در قلب توده ی مردم نفوذ بسیار کرده بود . از طرفی هم آسان در دسترس همگان قرار می گرفت و لذا خواننده ی بسیار داشت .
علامه علی اکبر دهخدا در خاطرات خود در این مورد می گوید : « محل اداره ی روزنامه در ضلع غربی خیابان علاء الدوله ( فردوسی فعلی ) نزدیک میدان توپخانه روبه روی مهمانخانه ی مرکزی و بالا خانه ای بود با پله های بسیار از کف خیابان برای بالا آمدن ، روزهایی که روزنامه منتشر می شد ، پیرمردی خمیده قامت که شغل باربری داشت با پشته ی سنگین خود از آن پله ها بالا می آمد یک عباسی (چهار شاهی) بهای یک شماره ی روزنامه را می داد و می خرید و می رفت.
یک روز که نفس زنان از آن پله های تیز و طولانی بالا آمد. گفتم : چرا که پشتی خود را دم در نمی گذاری که راحت تر بالا بیایی . گفت : ممکن است ببرند. گفتم: پس از همان پایین وقتی می آیی صدا بزن ، روزنامه را من پایین می آورم و پولش را آنجا می گیرم که شما این همه پله را بالا نیایید و فرسوده نشوید. گفت: پولی که می دهم بابت بهای روزنامه است ، اگر خودم برای گرفتنش از پله ها بالا نیایم پس ثوابش چه می شود؟ علامه دهخدا می نویسد؛ از این همه اعتقاد راستین و بیان صادقانه و صمیمانه مدتها در حیرت ماندم و به خود گفتم: اگر سخنم و نوشته هایم تاثیری دارد بی شک مایه اش همین صفا و صداقت ها و اعتقادات است.
(دهخدا؛۱۳۵۹: ۱۷-۹)
بر اساس آنچه در مقالات طنز آمیز علامه دهخدا آمده است ، علامه دهخدا سرآمد تجدد طلبان و یک تجدد طلب تمام عیار است. بر خلاف شماری از تجدد طلبان ، علامه دهخدا سنت ستیز نیست بلکه خواستار لاروبی سنت ها است.
در مقالات طنز آمیز علامه دهخدا ، به مسائل زیادی اشاره می کند ، به شکست مشروطه اشاراتی دارد که بسیار تامل برانگیز است . ضمن اشاره به دیگر کوشش های اصلاح طلبانه ، علل عدم توفیق شان را به اختصار بیان می کند که روشن گرانه است . استدلال علامه دهخدا ، اگر چه مختصر ولی پرتوان و جان دارند . در جایی می نویسد ، « فقط چاره ی ما در داشتن علم و آدم است. »
(دهخدا؛۱۳۶۴: ۲۶۷)
علامه علی اکبر دهخدا، در قطعه ی منظوم « رؤسا و ملت » که در شماره ی بیست وچهار روزنامه ی صور اسرافیل به چاپ رسیده، از وضع استبدادی حاکم بر جامعه ی ایران انتقاد کرده است. « رؤسا» در نقش مادر نادان و ناگاه و « ملت » به صورت کودک بیمار و رنجوری تصویر شده که در میان بازوان مادر از گرسنگی جان می دهد.
«خاک به سرم بچه به هوش آمده |