نظریه بالبی
بالبی در سال 1969 نظریه دلبستگی را مطرح کرد. به نظر او روابط اجتماعی طی پاسخ به نیازهای زیست شناختی و روان شناختی مادر و کودک پدید می آیند. از نوزاد انسان رفتارهایی سر می زند که باعث می شود اطرافیان از او مراقبت کنند و در کنارش بمانند. این رفتارها شامل گریستن، خزیدن و سینه خیز رفتن به طرف دیگران می شود. از نظر تکاملی این الگوها ارزش تطابقی دارند، زیرا همین رفتارها باعث می شوند که از کودکان مراقبت لازم به عمل آید تا زنده بمانند (بالبی ،1969).
نتیجه عمده کنش متقابل بین مادر و کودک، به وجود آمدن نوعی دلبستگی عاطفی بین فرزند و مادر است. این دلبستگی و ارتباط عاطفی با مادر است که سبب می شود کودک به دنبال آسایش حاصل از وجود مادر باشد. بخصوص هنگامی که احساس ترس و عدم اطمینان می کند. بالبی و مری اینسورث معتقدند که همه کودکان بهنجار احساس دلبستگی پیدا می کنند و دلبستگی شدید شالوده رشد عاطفی و اجتماعی سالم در دوران بزرگسالی را پی ریزی می کند. در واقع دلبستگی های انسان نقش حیاتی در زندگی وی ایفا می کند (خوشابی و ابوحمزه ،1385).
برطبق نظر بالبی ، نتیجه عمده کنش متقابل بین مادر و کودک ایجاد نوعی وابستگی عاطفی به مادر است. کنش این وابستگی ایجاد امنیت روانی است. وابستگی عبارت است از : اصلاح نظام وابستگی به سیستمی تنظیم کننده اطلاق می شود و فرض بر این است که این نظام در درون فرد وجود دارد. هدف آن تنظیم رفتارهایی است که موجب نزدیک شدن و برقراری تماس با فردی است متمایز و حامی که تکیه گاه نامیده می شود . البته هدف این سیستم در فرد وابسته ، از لحاظ روانی معطوف به ایجاد احساس امنیت است (ماسن و همکاران ، 1985).
بالبی هماهنگ با اسلاف خود ، قائل به وجود نیازهای نخستین و ضروری برای ارضا (مثلا نیاز به تغذیه) است. معذلک وی این نکته را مورد تاکید قرار می دهد که افزودن بر نیازهایی که تاکنون به عنوان نیازهای نخستین در فرد آدمی شناسایی شده اند یک نیاز دیگر نیز در واقع وجود دارد که تاکنون آن را ثانوی می پنداشتند. و این نیاز دلبستگی است. منظور از این که دلبستگی نیاز نخستین است این می باشد که از هیچ نیاز دیگری مشتق نشده است و نیازی اساسی برای تحول شخصیت است. بدینسان بالبی از فروید که برای وی نیازها تنها نیازهای بدنی هستند، فاصله می گیرد. چه از نظر فروید ، دلبستگی کودک یک کشاننده ثانوی است که بر نیاز نخستین تغذیه متکی است.
فرضیه بالبی مبتنی بر نظریه رفتار غریزی است که حالت خاصی از این رفتار، توسط لورنز در مورد حیوان، تحت عنوان نگاره گیری یا نقش بندان پیشنهاد شده است (منصور و دادستان ، 1383 ).
دلبستگی با وابستگی تفاوت دارد. واژه وابستگی اغلب توسط روانکاوان و روان شناسانی که طرفدار سائق ثانویه هستند به کار می رود. بالبی معتقد است وابستگی و دلبستگی نه تنها از لحاظ معنایی متفاوتند بلکه کاملا متضاد یکدیگر هستند. او توضیح داد که در هفته های اول زندگی نوزاد تقریبا به طور کامل به مادر وابسته است اما هنوز به مادر دلبسته نشده است. ایجاد دلبستگی تقریبا از 6 ماهگی شروع می شود. این وابستگی کم و بیش با رشد کودک کاهش پیدا می کند. در واقع به نقش وابستگی در ترغیب احساس ایمنی تاکید شده است. دلبستگی موجب مستقل شدن کودک می گردد و بدین صورت بالبی وابستگی را از دلبستگی متمایز نمود. تفاوت دیگر این دو مفهوم این است که وابستگی در مرحله ناپختگی صورت می گیرد اما دلبستگی نیاز به کمی پختگی و رسش دارد.
بالبی مخالف دیدگاه روانکاوی جدید بود که معتقد است عشق مادر ناشی از ارضای احساس های دهانی است ، همچنین با دیدگاه یادگیری اجتماعی که ادعا می کند وابستگی براساس تقویت ثانویه به وجود می آید نیز مخالفت ورزید (خوشابی و ابوحمزه ،1385).
بالبی در قلمرو دلبستگی دو نکته مهم را مورد تاکید قرار می دهد:
اول آنکه کودک از نظر ژنتیکی برای واکنش هایی آمادگی دارد،
- کودک به علامات محرکی (به راه افتادن فعالیت، پایان یافتن) پاسخ می دهد که هم از اطلاعاتی مشتق می شوند که ناشی از ارگانیزم اند(سرما، گرسنگی، درد) هم از اطلاعاتی منبعث از محیط (صدای شدید، تاریکی ناگهانی و جز آن) هستند.
- واکنش های کودک به هدف های ثابتی منتهی می شوند، در این مورد خاص، واکنش وی عبارت است از تامین مجاورت با یک فرد خاص یعنی مادر که بر همه افراد دیگر ارجح است. چنانچه واکنش کودک به هدف مورد نظر اصابت کند، نظام رفتاری موثر است و علامت محرک دیگری ( که به علامات محرک به صورت پس خوراندهای منفی موسوم اند) موجب توقف نظام رفتاری مورد نظر می گردند.
- attachment system
- attachment figure
- imprinting