سازماندهی سازمان اطلاعات واقعیت کشور موسوم به ساواک نیز توسط آمریکا انجام پذیرفت. در کشورهای توتالیتر، سازمان‌های اطلاعاتی محور اصلی قدرت محسوب می‌شوند. از سوی دیگر، بین گروه‌های اجتماعی و همچنین مجموعه‌های امنیتی، جلوه‌هایی از تعارض ایجاد می‌شود. وجود چنین تعارضاتی را می‌توان ناشی از نفوذ همه‌جانبه‌ی آمریکا در امور داخلی ایران دانست. به هر میزان سیستم امنیتی و اطلاعاتی آمریکا در حوزه‌های درون ساختاری ایران از اقتدار بیشتری برخوردار می‌شد، تضاد گروه‌های اجتماعی با نیروهای فراملی به‌ویژه آمریکا افزایش می‌یافت. همکاری‌های نظامی و انتظامی آمریکا با ایران نیز از سال ۱۹۶۰ به بعد افزایش یافت. این امر را باید انعکاس رقابت‌های بین‌المللی آمریکا و اتحاد شوروی دانست. به این ترتیب، از نظر رهبران اجتماعی ایران، آمریکا به عنوان نماد اصلی مداخله‌گرایی در امور داخلی کشور محسوب می‌شد. جنبش انقلابی ۱۵ خرداد را می‌توان به عنوان واکنشی به سیاست‌های مداخله‌گرانه آمریکا دانست. به این ترتیب، جدال‌های اجتماعی جدید از اوایل دهه ۱۹۶۰، علیه آمریکا و رژیم شاه ایجاد شد. علیرغم اینکه تضادهای اجتماعی ایران علیه رژیم شاه افزایش می‌یافت، مقامات سیاسی آمریکایی براساس ضرورت‌های ژئوپلیتیکی و ژئواستراتژیک به حمایت از دولت دست‌نشانده خود در ایران مبادرت می‌ورزیدند. این امر از طریق حداکثرسازی همکاری‌های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی انجام می‌گرفت. در این شرایط، رژیم شاه فاقد ابزارهای لازم برای جلب مشروعیت اجتماعی بود. «گازیوروسکی» بر این امر تأکید کرد که همکاری امنیتی ایران و آمریکا در دوران شاه نه تنها منجر به کنترل افکار عمومی و حداکثرسازی مشروعیت رژیم شاه نگردید، بلکه می‌توان جلوه‌هایی از شرایط معطوف به ضدمشروعیت را نیز ملاحظه نمود. وی بر این اعتقاد است که:
پایان نامه - مقاله - پروژه
«ناتوانی رژیم شاه در جلب مشروعیت گسترده مردمی، در نهایت بزرگترین تهدید را متوجه امنیت ملی ایران نمود. یک رژیم هنگامی مشروع قلمداد می‌شود که در جامعه توافق عالم وجود داشته باشد که آن رژیم، حق بر سر قدرت ماندن را دارد. مشروعیت رژیم می‌تواند از منابع مختلفی ناشی شود، که از جمله آن می‌توان دعوی داشتن حق قیومیت مردم از جانب خداوند، میراث انقلابی، ناسیونالیسم، اقتدار کاریزماتیک و وفاق عالم بر مبنای دموکراسی را مورد توجه قرار داد.
رژیم شاه به طور گسترده‌ای در ایران، نامشروع قلمداد می‌شد. چون ادعای او در باب حق حاکمیت خود مخدوش بود او را قدرت‌های خارجی بر سر کار آورده بودند… شاه حیات خود را عمدتاً مدیون ایالات متحده آمریکا بود و کماکان پیوند بسیار نزدیک و مشهودی با آن داشت. سیاست‌های رژیم در خدمت منافع عامه مردم شمرده نمی‌شود… ناآرامی‌های داخلی، نهایتاً در یک انقلاب مردمی به سرنگونی شاه انجامید[۳۵]
روند یاد شده نشان می‌دهد که تضادهای سیاسی جامعه ایران در برخورد با آمریکا به گونه قابل توجهی افزایش یافته است. این امر را باید انعکاس کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و همچنین ایجاد دولت دست‌نشانده در ایران دانست. شواهد نشان می‌دهد که پس از کودتای آمریکایی، کمک‌های نظامی و امنیتی قابل توجهی به ایران اعطا شد. این امر در چارچوب استراتژی دفاع پیرامونی آیزنهاور شکل گرفت. به این ترتیب قضاوت جامعه ایران در برخورد با دولت آمریکا به گونه‌ای بود که اولاً، آن کشور را عامل اصلی کودتا می‌دانستند. از سوی دیگر، آمریکا به عنوان حامی رژیمی محسوب می‌شد که فاقد مشروعیت بوده و در نهایت، سیاست‌های معطوف به سرکوب رژیم شاه، ناشی از اراده آمریکا تلقی می‌شد.
در تمامی دوران پس از کودتای ۲۸ مرداد، گروه‌های اجتماعی ایران در مخالفت با رژیم شاه ایفای نقش نمودند. آنان آمریکا را به عنوان محور اصلی قدرت سیاسی شاه می‌دانستند. تمامی گروه‌های اپوزیسیون از بالا بودن هزینه‌های نظامی، افزایش سرکوب،‌فساد اقتصادی گروه‌های حاکم و همچنین به حداکثر رسیدن روابط سیاسی – امنیتی ایران و آمریکا انتقاد به عمل می‌آوردند. به همین دلیل است که ادراک گروه‌های اپوزیسیون و ادراکات شکل گرفته رهبران انقلاب اسلامی ایران در مقابل آمریکا شکل گرفته است. این روند منجر به ظهور هنجارهایی گردید که مقابله با آمریکا را به عنوان بخشی از مبارزه سیاسی علیه رژیم شاه می‌دانست. به همین دلیل بود که امام خمینی، اشغال سفارت آمریکا را به عنوان انقلاب دوم نامگذاری نمودند.(عباسی:۱۳۸۱)
ب) نقش قالب‌های ایدئولوژیک در شکل‌گیری نگرش ضدآمریکایی رهبران انقلاب اسلامی
رهبران سیاسی جمهوری اسلامی ایران به گونه قابل ملاحظه‌ای تحت تأثیر مبانی ایدئولوژیک اسلامی قرار دارند. آنان تلاش همه‌جانبه‌ای به انجام رساندند تا مبانی ایدئولوژیک را با هنجارهای سیاسی و اجتماعی پیوند دهند. رهبران مذهبی انقلاب ایران بر این اعتقاد می‌باشند که اسلام از قابلیت تمدن‌سازی برخوردار است. از سوی دیگر به بخش‌هایی از تاریخ سیاسی جهان و خاورمیانه اشاره می‌کنند که بیانگر پویایی شکل‌بندی‌های اسلامی در تمدن منطقه‌ای می‌باشد. درحالی که از قرن ۱۶ به بعد، شاهد تغییراتی در ساخت سیاسی و بین‌المللی می‌باشیم، به‌گونه‌ای که خاورمیانه به مجموعه‌ای از کشورهایی تبدیل شد که دارای نظام سیاسی نفوذپذیر می‌باشند. کشورهایی به وجود آمدند که در معرض کنترل و دخالت خارجی قرار داشتند. در این شرایط، رهبران انقلاب اسلامی با تأکید بر شاخص‌های ایدئولوژیک و فرهنگی خود، سرسختانه در برابر وابستگی به غرب مقاومت نموده و جدال با آن را به عنوان بخشی از رسالت سیاسی و ایدئولوژیک خود تلقی می‌کنند. این روند در زمان محدودی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به سایر کشورهای خاورمیانه نیز انتقال می‌یافت. این امر نشان می‌دهد که مولفه‌های ایدئولوژیک در هیچ یک از واحدهای سیاسی منطقه خاورمیانه، در شرایط ایستا قرار ندارد. مقاومت ایدئولوژیک رهبران سیاسی ایران را می‌توان انعکاس اعتقاد آنها به نقش اسلام به عنوان یگانه مذهب راستین دانست که می‌تواند نقش اجتماعی، ملی، سیاسی و بین‌المللی را ایفا نماید. براساس چنین نگرشی، ادراک آنان از نظام بین‌الملل و نقش آمریکا نیز ساخته می‌شود. به این ترتیب، نگرشی ایجاد شد که به موجب آن، نظام بین‌الملل به دو حوزه کاملاً متعارض تقسیم گردید. انقلاب اسلامی منجر به تشدید نگرش دوقطبی نسبت به نظام بین‌املل گردید. بنابراین چنین نگرشی را می‌توان عامل تشدید تضادهای نهفته جامعه ایرانی و سایر کشورهای اسلامی با آمریکا و جهان غرب دانست. نسبت‌های اسلامی در دوران‌های گذشته نیز براساس چنین فرآیندهایی تداوم یافته است. براساس این الگو، جهان اسلام دانست. این نگرش، تضاهای ادراکی مقاومت سیاسی ایران و آمریکا را به گونه قابل توجهی افزایش داده و آمریکا به عنوان شیطان بزرگ مورد خطاب قرار گرفت. این واژه دارای بنیان‌های تئوریک و ایدئولوژیک اسلامی می‌باشد. جدال‌های ایدئولوژیک ایران در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی، عمدتاً علیه آمریکا سازماندهی شده بود؛ زیرا آمریکایی‌ها به عنوان محور اصلی قدرت در سیاست بین‌الملل محسوب می‌شدند.(مختاری؛۱۳۸۱)
از سوی دیگر، می‌توان براین امر تأکید داشت که مداخلات آمریکا در امور داخلی ایران، طی سال‌های دهه ۱۹۵۰ تا واپسین سال‌های دهه ۱۹۷۰، به عنوان محور اصلی رفتار سیاسی ایران محسوب می‌شد. به همین دلیل است که رهبران مذهبی ایران در بسیاری از مواضع و رویکردهای خود به جدال با آمریکا مبادرت نموده و از این طریق، تلاش قابل توجهی را برای به حداکثر رساندن تعارض به انجام رساندند. این امر را باید انعکاس ادراکات رهبران انقلاب اسلامی دانست که رفتار سیاسی خود را براساس قواعد ایدئولوژیک سازماندهی کرده بودند. براساس چنین نگرشی می‌توان تأکید داشت که:
«غرب به ویژه آمریکا مسحور پدیده آیت‌الله خمینی است. وی به مثابه چهره‌ای مهم و غیرمتعارف، نماد تمامی نگرانی‌های عمیق غرب نسبت به اسلام رادیکال می‌باشد. پس از جنگ دوم جهانی، وی تقریباً بیش از هر رهبری خارجی دیگری در آمریکا، دشمن قلمداد می‌شود… داوری آمریکایی ها درباره ماهیت رفتار ایرانی، دست کم در عرصه عمومی، عمیقاً تحت تأثیراتی چهره وحشتناک و سیاهپوش بوده است، که آمریکا را با اصطلاحی قرون وسطایی توصیف کرده و درجاتی از شیطانیت را به آن نسبت داده است[۳۶]
ادراک رهبران سیاسی ایران نه تنها تحت تأثیر قالب‌های ایدئولوژیک قرار داشته، بلکه می‌توان جلوه‌هایی از خصوصیات ایرانی و همچنین تجارت تاریخی ایرانیان را نیز با آن پیوند داد. از آنجایی که سوءظن نسبت به قدرت‌های خارجی در ضمیر ناخودآگاه جامعه ایرانی نهادینه گردیده است و با نهادهایی از بیگانه ترسی که انعکاس مداخله قدرت‌های بزرگ در امور داخلی ایران است، ترکیب شده طبیعی است که نگرش ضدآمریکایی در رویکرد مقامات و رهبران سیاسی ایران بعد از انقلاب اسلامی نهادینه شود. در این روند جلوه‌هایی از نگرش «قیامت نگر» از زندگی سیاسی و بین‌المللی جامعه ایرانی را می‌توان مشاهده نمود که براساس قالب‌هایی از «اصول مذهب» شکل گرفته است. تمثیل سیاسی رنج کشیدن به خاطر گسترش عدالت خداوند که در آموزه‌های شیعی وجود دارد منجر به تجسم روح مقاومت در برابر آمریکا و جهان غرب گردیده است. به این ترتیب سیاست بین‌الملل با جلوه‌هایی از قواعد ایدئولوژیک پیوند می‌یابد. در این ارتباط، مقابله با تهدیدات آمریکا را می‌توان یکی از مؤلفه‌های ایستاری در رفتار سیاسی رهبران ایران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی دانست. اگرچه این امر منجر به اتخاذ مواضع افراطی ایران در برخورد با محیط خارجی می‌شود، اما واقعیت‌های سیاسی شکل گرفته از اولین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی تا ۲۸ سال بعد از آن که مقامات سیاسی کشور، مذاکره با آمریکا را به گونه‌ای علنی اعلام نمودند، همواره جلوه‌هایی از هشیاری رفتاری که ناشی از قالب‌های ایدئولوژیک بوده و انعکاس اصل «تقیه» و «توریه» در قواعد اسلامی می‌باشد را در دستور کار سیاسی و بین‌المللی خود قرار داده است.
ج) نقش مؤلفه‌های ایدئولوژیک آمریکا در تقابل با انقلاب اسلامی ایران
تاکنون چهار نظریه‌پرداز تلاش داشته‌اند تا در مورد قالب‌های ایدئولوژیک و همچنین آرمان آمریکایی در حوزه داخلی و بین‌المللی مطالبی را تنظیم نمایند. از دیدگاه آنان می‌توان سیاست خارجی و رفتار آمریکایی را انعکاس آرمان‌های خفته و قالب‌های ایدئولوژیکی دانست که براساس مؤلفه‌های نژادی، مذهبی، اخلاقی و منطقه‌ای آنان شکل گرفته است. افرادی همانند «الکسی دوتوکویل»، «گونار میردال»، «دانیل بل» و «مارتین لیپست» برخی از شاخص‌های سیاسی و رفتار سیاست خارجی آمریکا را تبیین نموده‌اند، علاوه بر افراد یادشده، «ویلیام لی میلر» در تبیین نقش مؤلفه‌های ایدئولوژیک و نیز مذهب آمریکایی در منش و رفتار سیاسی آنها، بیان می‌دارد که: «مذهب در آمریکا به ایجاد یک منش (در رفتار سیاسی و سیاست خارجی) کمک کرد… از این‌رو، پروتستانیزم لیبرال به همراه امپریالیسم سیاسی و دموکراسی مذهبی با قالب‌هایی از ایمان آمریکایی و ایمان کلیسایی با هم آمیخته شدند و تأثیر به‌سزایی بر یکدیگر گذاشتند… پروتستانیسم آمریکایی به وجود تضاد اساسی میان خیر و شر، حق و ناحق اعتقاد دارد. آمریکایی‌ها معتقدند که تحت هر شرایطی، رهنمون‌های کلی مطلق در مورد خیر و شر وجود دارد… آمریکاییان دائماً بر وجود شکاف میان استانداردهای مطلقی که باید بر رفتار افراد، دولت‌ها و ماهیت جامعه‌شان حاکم باشد، تاکید نموده و به این ترتیب، شکست خود و جامعه را معلول ترک این استانداردها می‌دانند[۳۷]
جامعه و زمامداران آمریکایی تلاش دارند تا روح مسیحی را در رفتار سیاسی خود منعکس نمایند. این امر را می‌توان به عنوان بستری برای هماهنگ‌سازی رفتار اجتماعی با ضرورت‌های بین‌المللی دانست. به همان‌گونه‌ای که مسیحیت را آمریکایی‌ها عامل اصلی انسجام اجتماعی خود می‌دانند، تلاش قابل توجهی انجام گرفته تا بسترهای لازم برای پیوند هنجاری داخلی با ضرورت‌های بین‌المللی فراهم شود. بسیاری از جدال‌های سیاسی آمریکا براساس لازم برای پیوند هنجاری داخلی با ضرورت‌های بین‌المللی فراهم شود. بسیاری از جدال‌های سیاسی آمریکا براساس قالب‌های ایدئولوژیک و سنت‌های جامعه آمریکایی تفسیر می‌شود. در این ارتباط آنان به موازات بهره‌گیری از مذهب، تلاش دارند تا خود را به عنوان مردمان برگزیده‌ای تلقی نمایند که در سرزمین موعود مستقر شده‌اند. به این‌ترتیب بیت‌المقدس جدیدی را ایجاد نموده‌اند که صرفاً از طریق «مرگ فداکارانه» می‌تواند روح مذهبی را در عرصه‌ی بین‌المللی ترویج نمایند.
چنین نگرشی در رفتار سیاسی آمریکایی‌ها نسبت به ایران و سایر کشورهای جهان شکل گرفته است. در این ارتباط تعارضات سیاسی نیز ماهیت مذهبی دارند. این امر بیانگر نمادهایی از ایدئولوژیک‌گرایی در آمریکا محسوب می‌شود. در هر دورانی که گروه‌های محافظه‌کار به قدرت می‌رسند، طبیعی است که جلوه‌هایی از قواعد ایدئولوژیک نیز به عنوان چاشنی رفتار سیاسی به کار گرفته می‌شود. جدال‌هایی که طی سال‌های بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در معادلات رفتاری ایران و آمریکا ایجاد شده است، براساس مولفه‌های ایدئولوژیک قابل تفسیر می‌باشند. این امر بعد از حادثه یازده سپتامبر از اهمیت بیشتری برخوردار شده است. آمریکایی‌ها تلاش دارند تا جنگ علیه گروه‌های اسلامگرا را ایدئولوژیزه نمایند. این نگرش در بسیاری از کشورهای جهان غرب علیه ایران و اسلام‌گرایان شکل گرفته است؛ اما در آمریکا از مطلوبیت بیشتری برخوردار است.(فلاحت پیشه:۱۳۸۲)
در این ارتباط گراهام فولر با انتشار مقاله «آینده اسلام سیاسی» توانست بین مفاهیم ایدئولوژیک و الگوی رفتاری آمریکا در برخورد با ایران و سایر کشورهای اسلامی، پیوند برقرار نماید. وی در این ارتباط بیان می‌دارد:
«حملات ۱۱ سپتامبر نشان داد که در دنیای جهانی شده، مسائل مبتلا به گروه‌های رقیب می‌تواند به عنوان بخشی از مسائل و ضرورت‌های آمریکا تبدیل شود. گرایش آمریکا به نادیده گرفتن نگرانی‌های مسلمانان و به موازات آن، همکاری واشنگتن با رژیم‌های سرکوب‌گر و نامطمئن، شرایطی را به‌وجود آورده است که در آن اعمال تروریستی، قابل تصور و پسندیده تلقی شوند… برای مقابله با چنین شرایطی، ایالات متحده می‌تواند با مسلمانان ماوراء بحار به‌ویژه روحانیونی که از احترام و اقتدار برخوردارند مذاکره نماید… لازم است تا آمریکایی‌ها از میزان پیوند اسلام و سیاست در سراسر جهان اسلام آگاه باشند. این ارتباط ممکن است مشکلاتی ایجاد کند، اما واقعیت آن است که این امر نمی‌تواند با درخواست صرف برای سکولاریسم تغییر یابد. بنابراین ایالات متحده باید از فرمول‌هایی که بوش از آنها استفاده می‌کند و به موجب آن کشورها را به دو گروه متحد آمریکا یا متحد تروریست‌ها تقسیم می‌کند، خودداری نماید[۳۸]
آنچه را گراهام فولر بیان می‌دارد را می‌توان واکنشی نسبت به سیاست‌های ایدئولوژیک آمریکا دانست.
بسیاری از استراتژیت‌های آمریکایی نسبت به جهت‌گیری انقلاب اسلامی ایران نگران بوده و تمامی تلاش خود را برای بهره‌گیری از باورهای ایدئولوژیک و استراتژیک در مقابله با اسلام‌گرایی به کار می‌گیرند. برخی دیگر از نظریه‌پردازان آمریکایی اعتقاد دارند که رفتار ایدئولوژیک آمریکا، انعکاسی از واکنش نسبت به فضای پیرامونی در خاورمیانه می‌باشد. به هر میزان اسلام‌گرایان از تحرک بیشتری در حوزه‌های ژئوپلیتیکی جهان برخوردار شوند طبیعی است که الگوی رفتار واکنشی آمریکا نیز شدیدتر شده و دامنه عملیاتی فراگیرتری را نیز ایجاد می‌کند.
این امر به مفهوم آن است که جلوه‌هایی از جدال‌گرایی، ماهیت واکنشی داشته و از سوی دیگر جهان اسلام در قالب ادراکات منفی ناشی از ایدئولوژیک‌گرایی تفسیر می‌شود. به طور کلی می‌توان تأکید داشت که بخش قابل توجهی از نگرش منفی آمریکایی‌ها نسبت به ایران و اسلام‌گرایی ماهیت فراسیاسی داشته و براساس قالب‌های ایدئولوژیک تفسیر می‌شود. در نگرش آمریکایی‌ها مقابله با نیروهای رادیکال جهان اسلام به عنوان نمادی از رفتار ایدئولوژیک محسوب می‌شود. به همین دلیل است که:
«آمریکایی‌ها انبوهی از نگرش‌های منفی درباره‌ی جهان اسلام دارند که توسط رسانه‌های گروهی تقویت و زنده نگاه داشته می‌شوند. این دیدگاه‌ها نقش عمده‌ای در سیاست‌گذاری ایالات متحده نسبت به کشورهای مسلمان و عرب دارد… گری سیک که عضو ستاد شورای امنیت ملی در مسائل ایران بود، در تحلیل خود درباره بحران ایران و آمریکا در اواخر دهه ۱۹۷۰م و اوایل دهه ۱۹۸۰م به این نکته اشاره می‌کند که تعصب فرهنگی عمیق ایالات متحده تأثیر اساسی بر جای گذاشته است[۳۹].» براساس نگرش ایدئولوژیک آمریکایی‌ها، گروه‌های اسلامی ماهیت ضد دمکراتیک دارند. از سوی دیگر محور تعیین و تببیین رفتار دمکراتیک و غیردمکراتیک براساس شاخص‌های ایدئولوژیک آمریکایی تفسیر می‌شوند. بنابراین می‌توان شرایطی را مورد ملاحظه قرارداد که هرگونه هویت‌یابی اسلامی با واکنش آمریکا رو به رو شود. این امر را باید بر مبنای ملاحظات ایدئولوژیک و ادراکات بدبینانه آمریکا نسبت به رادیکالیسم و اسلام‌گرایی تحلیل نمود. از زمان شکل‌گیری انقلاب اسلامی، جهت‌گیری سیاسی مقامات آمریکایی نسبت به اندیشه‌های سیاسی اسلام با تغییراتی رو به رو شده است. هرگونه جدال‌گرایی ایدئولوژیک آن کشور که قبلاً متوجه اتحاد شوروی بود، فرا روی گروه‌های اسلامگرا و همچنین جمهوری اسلامی ایران قرار گرفت. این امر نشان می‌دهد که ایدئولوژیک‌گرایی می‌تواند ماهیت رفتار سیاسی و بین‌المللی کشورها را تحت تأثیر قرار دهد.
به این ترتیب، سیاست‌های معطوف به جدال‌گرایی علیه کشورهای جهان اسلام از زمانی گسترش یافت که اتحاد شوروی کار ویژه خود را به عنوان نیروی متعارض با آمریکا از دست داد. تغییر در ساختار نظام دوقطبی منجر به افزایش قدرت تحرک و همچنین قابلیت‌های آمریکا برای مقابله با ایران و نیز اسلام‌گرایی در خاورمیانه گردید. در دوران‌های مختلف، شاهد به‌کارگیری واژه‌های تعارض‌گرا علیه ایران می‌باشیم. واژه‌هایی همانند دولت یاغی، محور شرارت و تروریسم دولتی از جمله واژه‌هایی می‌باشد که علیه ایران و گروه‌های اسلام‌گرای رادیکال به کار گرفته شده است. در این روند، ما شاهد ظهور دو نقطه عطف تاریخی می‌باشیم. در هر یک از نقاط عطف‌یاد شده می‌توان نشانه‌هایی از تشدید تعارض علیه اسلام‌گرایی را مشاهده نمود. تضادهای آمریکا علیه جمهوری اسلامی ایران را می‌بایست نمادی از جدال با مجموعه‌هایی دانست که رویکردی رادیکال را دنبال می‌کنند. رادیکالیسم اسلامی از دهه ۱۹۸۰ گسترش یافت. این شکل از رفتار سیاسی را باید انعکاس پیروزی انقلاب اسلامی دانست. به طور کلی، ظهور قالب‌های گفتمانی جدید که دارای رویکرد انتقادی و مقابله‌گرا با نهادهای بین‌المللی می‌باشد و از سوی دیگر، نظم موجود را مورد انتقاد قرار می‌دهند، را می‌توان به عنوان هدف جدال سیاسی و بین‌المللی آمریکا دانست. به همین دلیل است که انقلاب اسلامی را باید نهادی از چالشگری در فضای سیاسی و بین‌المللی در حال تغییر برای قدرت‌های بزرگ تلقی نمود.
نقطه‌ی عطف دوم در روند جدال‌گرایی‌های ایجاد شده علیه کشورهای اسلامی را می‌توان بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی مورد ملاحظه قرار داد. در آن شرایط، ایران صرفاً به عنوان چالش سیاسی محسوب نمی‌شد. نگرش آمریکایی‌ها بر این امر واقع شده بود که جدال با بنیادگرایی، اصلی‌ترین ضرورت بقاء در دوران موجود می‌باشد. نظام باورهای آمریکایی نیازمند مقابله با دشمن خارجی می‌باشد. بنابراین آمریکایی‌ها توانستند براساس قالب‌ها و قواعد ایدئولوژیک خود جنگ سرد جدیدی را علیه ایران و اسلامگرایان ایجاد نمایند. نگاه یادشده نشان می‌دهد که آمریکا در روند مقابله‌گرایی شدیدی با جهان اسلام قرار دارد.
ضرورت‌های رفتار استراتژیک آمریکا ایجاب می‌کند که جلوه‌هایی از دشمن‌سازی به وجود آید. به همین دلیل است که هیأت ویژه تحقیق مجلس نمایندگان آمریکا بر ضرورت مقابله با اسلام رادیکال و همچنین مجموعه‌هایی که از انقلاب اسلامی ایران الهام می‌گیرد، تأکید داشته است. آنها اسلام‌گرایی را جنگ نامتعارف علیه جهان غرب می‌دانند. روندی که منجر به چالشگری در برابر منافع آمریکا می‌شود را می‌توان به عنوان یکی از عوامل بقاء جهان غرب و هژمونی آمریکا دانست؛ زیرا آمریکایی‌ها صرفاً در شرایطی قادر به هویت‌سازی اجتماعی و انسجام بخشی درون ساختاری می‌باشند که زمینه‌های لازم برای بسیج جامعه علیه تهدیدات احتمالی را فراهم کنند. در این روند جدال‌گرایی آمریکا علیه جمهوری اسلامی ایران به گونه قابل توجهی آغاز گردید و با پیچیده‌شدن سیاست بین‌الملل شاهد دگرگونی در شکل‌بندی‌های تعارض آمریکا با کشورهای رادیکال به‌ویژه احیاگری اسلامی در خاورمیانه می‌باشیم. به همین دلیل است که می‌توان جمهوری اسلامی ایران را «نماد غیرت سیاسی و ایدئولوژیک» دانست که مقابله با آن منجر به شکل جدیدی از همبستگی اجتماعی و سیاسی در آمریکا می‌شود.
بخش دوم: فرایند مقابله‌گرایی آمریکا با ساختار و اهداف جمهوری اسلامی ایران
قالب‌های ایدئولوژیک و شکل‌بندی‌های منافع منطقه‌ای و بین‌المللی آمریکا به گونه‌ای طراحی شده است که مقابله‌گرایی با ساختار سیاسی ایران را به گونه‌ای پایان‌ناپذیر پیگیری می‌کند. تحقق این امر از طریق الگوها و فرآیندهای متنوعی انجام گرفته است. هدف عمومی آمریکا از مقابله‌گرایی با جمهوری اسلامی ایران را می‌توان حداقل سازی قدرت ملی ایران از طریق کنش‌های مقابله‌گرایانه و تلافی‌جویانه دانست. از جمله اقدامات تلافی‌جویانه مقامات آمریکایی در برابر انقلاب اسلامی ایران، تلاش برای جلوگیری از حق تعیین سرنوشت مردم ایران و ایجاد شکاف در بین نیروهای انقلابی و نفوذ در ساختار سیاسی و اجتماعی مقاومت‌گرایانه ایران اشاره داشت. شواهد نشان می‌دهد که آمریکا برای محدودسازی قدرت ساختاری و استراتژیک ایران از ابزارها و الگوهای متفاوتی بهره‌گرفته است. بی‌ثبات‌سازی ساختار داخلی در سال‌های اولیه انقلاب را می‌توان اولین گام و نشانه تقابل‌گرایی را دانست که با هدف کاهش و حداقل‌سازی انسجام اجتماعی و ساختاری ایران انجام شده است. این امر منجر به ظهور شورش‌های چالش آفرین در حوزه‌های حاشیه‌ای مرزهای استراتژیک ایران گردید.
الف) حمایت موثر آمریکا از عراق در روند جنگ تحمیلی
در دوران جنگ تحمیلی نیز آمریکایی‌ها با تحریک و کمک نظامی به عراق در صدد تقویت این کشور و درهم شکستن مقاومت ایران بود. آمریکایی‌ها طی چندین مرحله به تقویت تسلیحاتی پنهانی عراق پرداختند. آنان با ادامه‌ی روند تحریم‌ها علیه ایران که از سال ۱۹۸۰ و در پی اشغال سفارت آمریکا در تهران آغاز شده بود، ایران را در تنگنای امنیتی، نظامی و اقتصادی قرار دادند[۴۰].
به طور کلی در مورد جنگ تحمیلی، تفاسیر متعددی وجود دارد. بسیاری بر این اعتقادند که آمریکا از طریق جنگ تلاش نمود تا قابلیت‌های ساختاری ایران را در روند مقابله با جهان غرب به حداقل ممکن برساند. کشورهای غربی تلاش همه‌جانبه‌ای به انجام رساندند تا قدرت استراتژیک عراق را افزایش داده از سوی دیگر، قابلیت‌های ایران برای مقابله با تهدیدات جهان غرب را کاهش دهند. در این ارتباط بسیاری اعتقاد دارند که حمله نظامی عراق علیه جمهوری اسلامی ایران را می‌تواند نمادی از جنگ نیابتی داشت. جنگی که از سوی عراق و براساس منافع آمریکا شکل گرفت. علی‌رغم آنکه، پایان جنگ تحمیلی در سال ۱۹۸۸ و آغاز دوره‌ی بازسازی اقتصادی به تعبیری دوره سازندگی، منجر به تشدید نگرانی‌های ایالات متحده آمریکا شد، اما این کشور از سیاست بازسازی اقتصادی استقبال و تحریم‌های بازرگانی خود را تا حدودی کاهش داد. رفتار دولت ایران باوجود آنکه با تغییرات آشکاری همراه گشته بود، اما در نظر ایالات متحده همچنان تحمل‌ناپذیر می‌نمود. این امر نشان می‌دهد که هرگونه اقدام سیاسی و اقتصادی ایران که به قدرت‌سازی منجر شود، با واکنش همه‌جانبه‌ی ایالات متحده‌ی آمریکا رو به رو خواهد شد. به همین‌دلیل است که آمریکا به عنوان محور اصلی هماهنگ‌سازی نیروهای پراکنده منطقه‌ای و بین‌المللی علیه جمهوری اسلامی محسوب می‌شد. این امر توانست مخاطرات امنیتی مشهودی را برای ایران ایجاد کند. باتوجه به موارد یاد شده، اقدامات آمریکا علیه ایران سازماندهی گردیده و این امر بر ادراک مقامات ایرانی تأثیر به جا گذاشته است. گراهام فولر بر این اعتقاد است که:
«ایران، ایالات متحده را منشأ اصلی سرکوب امپریالیستی طی چندین دهه گذشته، و قدرتی به شمار می‌رود که در این زمینه جای بریتانیا و حتی روسیه را گرفته است. در حال حاضر، چنین دیدگاهی درباره ایالات متحده، ایدئولوژی تندرو روحانیت را منعکس می‌کند که فرهنگ آمریکایی را بزرگترین تهدید برای حکومت و شیوه زندگی اسلامی می‌داند[۴۱]
ب) مقابله آمریکا با نقش منطقه‌ای ایران
حمایت قدرت‌های بزرگ از عراق در روند جنگ تحمیلی منجر به کاهش نقش ملی و منطقه‌ای ایران در خلیج فارس و خاورمیانه گردید. این روند در تمامی دوران‌های سیاسی ایران ادامه یافت. در دوران بعد از جنگ تحمیلی، ابتکاراتی از سوی هاشمی رفسنجانی برای حداکثرسازی ایران انجام گرفت. با آغاز ریاست جمهوری خاتمی، دوره جدیدی از تنش‌زدایی در رویکردهای سیاست خارجی و شکل‌بندی امنیت ملی ایران آغاز شد. اما آمریکایی‌ها با الگوهای این دوران نیز مساعدت چندانی به انجام نرساندند. زمانی که آمریکا الگوهایی از مقابله مستقیم تا جدال رو در رو را در دستور کار قرار می‌دهد، طبیعی به نظر می‌رسد که میزان همکاری‌های منطقه‌ای آن کشور با نیروهای مخالف ایران نیز افزایش خواهد یافت. به طور کلی، آمریکایی‌ها تلاش دارند تا الگوی امنیت یک قطبی را در حوزه خلیج فارس اعمال نمایند. آنچه با عنوان خاورمیانه بزرگ توسط استراتژیست‌های آمریکایی مطرح می‌شود را می‌توان به عنوان نمادی از محدودسازی کشورهایی همانند ایران داشت. به عبارت دیگر، آمریکا تلاش دارد تا از طریق ایجاد فضای ژئوپلیتیکی جدید، محدودیت‌های بیشتری را برای تحرک منطقه‌ای ایران به وجود آورد.
ج) اتهام‌گرایی آمریکا علیه الگوهای رفتاری ایران
علی‌رغم سیاست‌های توأم با تنش‌زدایی و رویکردهای مسالمت‌آمیز در رفتار سیاست خارجی ایران، ایالات متحده همچون گذشته در این دوره نیز ایران را متهم به انجام عملیاتی نمود که زمینه اعمال محدودیت‌های فراگیر در سطح بین‌المللی علیه ایران را فراهم آورد. به طور کلی، آمریکا با متهم نمودن ایران تلاش دارد تا مشروعیت سیاسی و بین‌المللی جمهوری اسلامی را به میزان قابل توجهی کاهش دهد. به هر میزان که مناقشات سیاسی بیشتری علیه ایران ایجاد شود، طبعاً آمریکا قادر خواهد بود تا به مطلوبیت‌های بیشتری برای محدودسازی و انزوای ایران نایل شود. در این ارتباط، می‌توان به جلوه‌های متنوع اتهامات آمریکا اشاره داشت.
متهم‌سازی ایران به حمایت از تروریسم بین‌المللی
اتهامات ایالات متحده آمریکا علیه ایران در چهار زمینه صورت گرفته است. اولین اتهامی که آمریکایی‌ها به ایران وارد کرده‌اند، حمایت از تروریسم است. تروریسم به عنوان واژه سیاسی و امنیتی محسوب می‌شود تا زمینه را برای انزوا و محدودسازی کشورها به وجود آورد.
آمریکایی‌ها تلاش دارند تا هرگونه کنش بین‌المللی ایران را به عنوان اقدامی تروریستی معرفی نمایند. از دیدگاه گروه‌های تندروی آمریکایی می‌توان جلوه‌هایی از تروریسم بنیادگرا را مورد ملاحظه قرار داد که در مقابله با آمریکا و منافع ملی آمریکاییان ایفای نقش می‌کنند. در این ارتباط، جیمز آدامز و آنتونی کوردزمن در کتاب خود با عنوان «جاسوسان نوین» چنین ابراز داشته‌اند که «امروز چشم‌ها به تهران دوخته شده است و همه تهران را باعث تمامی مشکلات می‌دانند، از جنگ داخلی الجزایر تا بمب‌گذاری در مرکز تجارت جهانی آمریکا. شاید متهم‌کردن ایران راه‌حل ساده‌ای باشد؛ ولی هیچ مدرک و دلیلی برای حمایت از این تفکر و نظر مبنی بر توطئه جهانی تروریستی به سرکردگی ایران وجود ندارد[۴۲]
آنچه را که آدامز و کوردزمن در مورد نقش ایران در فعالیت‌های تروریستی بیان کرده‌اند، بیانگر آن است که مقابله با روش‌های متهم‌سازی ایران از درون آمریکا آغاز شده است. افراد یاد شده در زمره نظریه‌پردازان موضوعات استراتژیک می‌باشند. آنان اعتقاد دارند که نباید با ساده‌سازی موضوعات بین‌المللی، صرفاً به فکر محکوم کردن فوری کشورها و تهدید آنها به انجام اقدامات تلافی‌جویانه بود؛ بلکه لازم است تا زندگی در دنیای پرمخاطره بین‌المللی را به شهروندان جهان غرب گوشزد کرد. در این ارتباط «هدلی بول»، نظریه‌پرداز روابط بین‌الملل بر این اعتقاد می‌باشد که باید بین اقدامات تروریستی و رفتارهای واکنشی، تفکیک قایل شوید.
متهم‌سازی ایران به تولید سلاح‌های کشتار جمعی
دومین مورد اتهامی که نئو محاظه‌کاران آمریکایی به ایران وارد کرده‌اند، برنامه‌ها و اقدامات هسته‌ای ایران است. آمریکا و به‌ خصوص نظریه‌پردازان نئو محافظه‌کار این کشور در تلاش‌اند تا مانع دستیابی ایران به فناوری هسته‌ای شوند و با هرگونه فعالیت آن در زمینه غنی‌سازی اورانیوم مخالفت می‌ورزند. آنچه را که در طی سال‌های گذشته در قالب فشارهای سازمان‌یافته بین‌المللی علیه ایران ایجاد شده است را می‌توان به عنوان نشانه‌های از جدال‌گرایی همه‌جانبه استراتژیست‌های آمریکایی دانست. آنان با متهم‌سازی ایران تلاش می‌کنند تا فضای ادراکی نظام بین‌المللی را در مقابله با ایران سازماندهی نمایند.
از سوی دیگر بخشی از استراتژی آمریکا در چارچوب مقابله با قابلیت‌های استراتژیک سایر کشورها از جمله ایران طراحی شده است. اهداف اصلی آمریکا از طرح چنین موضوعاتی را می‌توان ایجاد جلوه‌هایی از اجماع بین‌المللی برای ایجاد سیاست‌های دفاعی و استراتژیک ایران دانست.
«آنها اعتقاد دارند که ایران در جامعه بین‌المللی به عنوان کشوری شناخته می‌شود که در زمینه دستیابی به سلاح‌های هسته‌ای بیشترین نگرانی‌ها را ایجاد کرده است. چگونگی جلوگیری از برنامه‌های هسته‌ای ایران برای ایالات متحده از اولویت بالایی برخوردار است. آمریکا همواره بر این موضوع تأکید داشته است که نباید تکنولوژی هسته‌ای غیرنظامی به ایران عرصه شود و در این زمینه نیز دیگر اعضای گروه عرضه‌کنندگان تکنولوژی هسته‌ای را برای رعایت این مسئله تحت فشار قرار داده است[۴۳]
فعالیت‌های هسته‌ای ایران به عنوان یکی از سوژه‌های محدودسازی کشورها در استراتژی امنیتی آمریکا محسوب می‌شود. به همین دلیل است که هرگونه فعالیت علمی و تکنولوژی ایران به عنوان نمادی از تهدید امنیتی تلقی گردیده و آمریکایی‌ها به مقابله به آن مبادرت می‌ورزند. آمریکایی‌ها بر این اعتقاد هستند که اگر ایران زیرساخت‌های صنعتی قدرتمندی را ایجاد نماید، در آن شرایط قادر خواهد بود تا زمینه‌های لازم برای حداکثرسازی قدرت استراتژیک خود را از طریق همکاری با سایر کشورها یا شرکت‌های چند ملیتی فراهم نماید. کشورهای غربی معتقدند که اگرچه ایران هنوز از نظر فنی پایبند به تعهدات خود در قبال پیمان NPT است اما این کشور به طور پنهانی برنامه‌های هسته‌ای خود را تعقیب می‌کند. تداوم و پیگیری این روند از طریق نهادهای بین‌المللی و مجموعه‌های اروپایی محور انجام گرفته است. در این روند، آمریکایی‌ها توانستند ادراک امنیتی مشترکی را با کشورهای اروپایی در مورد فعالیت‌های هسته‌ای ایران ایجاد نمایند.
متهم‌سازی ایران به ایجاد بی‌ثباتی منطقه‌ای در خاورمیانه
ایجاد اختلال در روند صلح خاورمیانه یکی دیگیر از اتهاماتی است که مقامات آمریکایی همواره در مورد ایران مطرح کرده‌اند. آمریکایی‌ها، ایران را متهم می‌کنند که با حمایت از گروه‌های مبارز فلسطینی همچون جهاد اسلامی و حماس، امنیت و صلح خاورمیانه را مخدوش می کند. این امر در دوران‌های مختلف زمانی مورد توجه مجموعه‌های آمریکایی قرار داشته است.
شواهد نشان می‌دهد که به هر میزان قابلیت‌های ایران برای تأثیرگذاری در منطقه خاورمیانه افزایش یابد، به همان میزان نیز آمریکایی‌ها از تلاش بیشتری برای محدودسازی و متهم‌سازی ایران بهره می‌گیرند.
در برخی از مورد، شاهد متهم‌سازی ایران در ایجاد اختلال در عراق و یا روند صلح خاورمیانه می‌باشیم. درحالی که علت اصلی تداوم بحران را می‌توان عبور آمریکا از مدارهای موازنه‌سازی قدرت منطقه‌ای دانست. آنان تلاش دارند تا به حداکثرسازی سودمندی منطقه‌ای دست یافته و از سوی دیگر، اسرائیل نیز به مزیت منطقه‌ای نایل شود. آمریکایی‌ها همواره براساس راهبرد سنتی حمایت خود را اسرائیل بر جایگاه و نقش این کشور در منطقه تاکید کرده‌اند. حتی در برنامه ژئواستراتژیکی که از سوی مقامات آمریکایی طی چند سال اخیر با عنوان «طرح خاورمیانه بزرگ» اعلام شده است نیز موقعیت ویژه و قابل توجه اسرائیل مدنظر قرار گرفته است. طبعاً در چنین شرایطی، آمریکا نمی‌تواند نقش موازنه بحران‌های منطقه‌ای را عهده‌دار شود. بحران در دوره‌هایی ایجاد می‌شود که بازیگران در صدد تغییر موازنه قدرت سیاسی و استراتژیک باشند. آمریکا و اسرائیل را می‌توان از جمله بازیگرانی دانست که به موازنه و رفتار معطوف به همکاری منطقه‌ای توجهی نداشته و درصدد می‌باشند تا اهداف خود را از طریق الگوهای یک‌جانبه و به‌کارگیری قدرت سرکوب تحقق بخشند. طبعاً واحدهای منطقه‌ای و گروه‌های درگیر در بحران فلسطین نسبت به چنین شرایطی موافق نبوده و در برابر فشارهای استراتژیک آمریکا مبادرت به مقاومت می‌کنند. برخی از نظریه‌پردازان بر این اعتقادند که رویکرد کلی واشنگتن به خاورمیانه بر حسب معیار دوری و نزدیکی کشورها به اسرائیل تنظیم می‌شود. به این ترتیب، موقعیت کشورهای خاورمیانه از نظر مقامات آمریکای تحت تأثیر روابط این کشورها با اسرائیل قرار دارد. بنابراین کشورهایی که مبادرت به همکاری و هماهنگی با آمریکا می‌کنند. از کمک‌ها و مساعدت آنان برخوردار می‌شوند. به طور مثال می‌توان نمونه‌های مصر و اردن را به عنوان کشورهای مشارکت کننده با الگوی امنیتی آمریکا، اسرائیل دانست. درحالیکه ایران و سوریه به عنوان نمادهای مقاومت محسوب می‌شوند.
متهم‌سازی ایران به نقض حقوق بشر
طی سال‌های گذشته و نگرش در مورد تعهد کشورها به رعایت حقوق بشر ارائه شده است. عده‌ای آنرا امری نسبی می‌دانند. گروهی دیگر آن را موضوع جهان‌شمول تلقی می‌کنند، نقش حقوق بشر، ادعایی است که همواره مقامات ایالات متحده در مورد جمهوری اسلامی ایران بیان کرده‌اند. آمریکایی‌ها اظهار می‌دارند که بر طبق قواعد و اصول پذیرفته شده از سوی جامعه بین‌المللی، ایران از جمله کشورهایی است که به نقض آشکار حقوق بشر مبادرت می‌ورزد. اگرچه علاوه بر آمریکا، کشورهای اروپایی نیز نسبت به موضوع حقوق بشر حساسیت دارند، اما واقعیت‌های موجود بیانگر آن است که دموکراسی و حقوق بشر به عنوان جلوه‌هایی از ایدئولوژی آمریکایی محسوب گردیده و به عنوان موضوعاتی تلقی می‌شوند که بسترهای لازم برای مداخله‌گرایی آمریکا را فراهم می‌آورند. طی سال‌های ۱۹۹۱ به بعد، آمریکایی‌ها از واژه‌هایی همانند حقوق بشر و دموکراسی برای حداکثرسازی مداخلات خود استفاده کرده‌اند. شواهد موجود نشان می‌دهد که متهم‌سازی کشورها به عدم رعایت حقوق بشر را می‌توان به عنوان زمینه‌ای برای مداخلات سیاسی و نظامی آمریکا در حوزه‌های جغرافیایی مختلف دانست. مطالب و مواضع ارائه شده از سوی مقامات آمریکایی با واکنش برخی از اروپایی‌ها همراه می‌باشد. به گونه‌ای که برخلاف ادعای آمریکایی، او. جی. سیمپسون می‌گوید: «ایران از معدود کشورهای خاورمیانه است که تمام مقامات سیاسی آن با آراء مستقیم و غیرمستقیم مردم انتخاب می‌شوند؛ اما، رئیس‌جمهور آمریکا مقامات این کشور را غیرمنتخب می‌داند. این درحالی است که بهترین دوستان و متحدان منطقه‌ای ایالات متحده در میان بزرگ‌ترین دیکتاتورها و مستبدان خاورمیانه قرار دارند[۴۴]
طی سال‌های ۲۰۰۱ به بعد، الگوهای رفتاری آمریکا ماهیت امنیتی پیدا کرده است. به همین دلیل است که موضوع حقوق بشر تحت‌الشعاع موضوعات دیگری از جمله بحران‌های منطقه‌ای، تروریسم و پرونده هسته‌ای ایران قرار گرفته است.
در این ارتباط، حساسیت‌های کمتری نسبت به موضوعات حقوق بشر ایجاد شده است. البته لازم به توضیح است که برخی از تحلیل‌گران، شکل‌گیری چنین فرآیندی را ناشی از به قدرت رسیدن جمهوری‌خواهان در آمریکا می‌دانند. به طور کلی جمهوری‌خواهان به موضوعات مربوط به حقوق بشر حساسیت کمتری داشته و تلاش دارند تا اهداف خود را در چارچوب قواعد و همچنین موضوعات دیگری از جمله مسائل امنیتی مورد پیگیری قرار دهند.
این امر را می‌توان یکی از تفاوت‌های رفتاری گروه‌های جمهوری‌خواه و دموکرات در آمریکا دانست. هرچند که طی سال‌های گذشته، شاهد ظهور شکل‌بندی‌های جدیدی در گروه‌های سیاسی سنتی آمریکا می‌باشیم. در این ارتباط تنظیم‌کنندگان استراتژی آمریکا برای قرن بیست و یک در مورد موضوعاتی همانند دموکراسی و حقوق بشر در کشورهای جهان سوم این موضوع را مورد تأکید قرار می‌دهند که:
«ما همچنان از تمایلات دموکراتیک آسیایی‌ها و احترام آنها به حقوق بشر پشتیبانی می‌کنیم. استراتژی آمریکا در برخورد با کشورهای آسیایی، شامل موضوعاتی از جمله اتخاذ رهیافت سازنده برای حداکثرسازی پیشرفت در زمینه حقوق بشر، آزادی مذهبی و حکومت قانون و همچنین گسترش گفتگوهای سیاسی سازنده بین گروه‌های سیاسی رقیب می‌باشد… ما در انتظار همکاری با رهبران کشورها جهت مقابله با چالش‌های پیش روی مصالحه‌ی ملی و همچنین اعلام اصلاحات دموکراتیک می‌باشیم. آمریکا در زمینه موضوعات «حقوق بشر دوستانه» فعالیت‌های زیادی را انجام می‌دهد… نیروهای حافظ صلح سازمان ملل نیز برای پیشگیری از بی‌ثباتی بیشتر و خشونت در کشورها مستقر می‌شوند[۴۵]

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...