روزی، برای پادشاه از فرنگ ایلچی آمد. ایلچی از طرف پادشاهش چند معما آورده بود وگفت:« در صورتیکه نتوانید جواب دهید، باید آماده جنگ شوید». پادشاه به دنبال کسی بود که بتواند معماها را پاسخ گوید. درباریان بهلول را معرفی کردند. بهلول، در خیابان بود که ناگهان پیرمردی را دید که غمگین و گریان نشسته و قلیانی جلویش بود. بهلول پکی به قلیان مرد زد و از او درمورد غصهاش پرسید. پیرمرد توضیح داد که کاروانسراداری با قاضیای دست به یکی کردهاند و آهنهای او را بالا کشیدهاند و در جواب پیرمرد گفتهاند، موشها آهن را خوردهاند. بهلول میخواست به قصر رود، به همین دلیل به پیرمرد سفارش کرد اگر کسی برای خرید خر بیمارش آمد، خر را به پانصد تومان بفروشد. بهلول به قصر رفت و مشخصات خر را داد تا آن را بیاورند تا جواب معماهای پادشاه فرنگ را بدهد. وزیر و درباریان رفتند و خر را به پانصد تومان خریدند. بهلول با هوش و زرنگی با بهره گرفتن از خر جواب معماها را داد. آنگاه از پادشاه خواست که او را پادشاه موشها اعلام کند. آنگاه به خانهی قاضی رفت و با کارگرانی که همراه داشت، شروع به کندن و خراب کردن خانهی قاضی کرد. در جواب اعتراض قاضی گفت که برای تنبیه موشهای آهنخوار آمده است. قاضی اعتراف کرد که موشها آهن نمیخورند و نوشتهای با همین مضمون به بهلول داد. بهلول همین کار را با خانهی کاروانسرادار کرد. آنگاه نوشته ها را به حکومت برد. قاضی و کاروانسرادار را احضار و مجبورشان کردند که پول آهنها را بدهند. بهلول به پیرمرد گفت: «این کارهایی که برای تو انجام دادم، به خاطر آن یک پک قلیانی بود که تو به من دادی».
■ عناصر اساطیری
¨ شخصیتهای اساطیری
______________
¨ کنشهای اساطیری
_____________
¨ موجودات و پدیده های اساطیری
__________________
■ عناصر اجتماعی
¨ طبقات اجتماعی، شخصیتها و روابط بین آنها
این قصه به ظلم طبقات حاکم و مرفه اشاره کرده است. قاضی و کاروانسرادار به عنوان نمایندهی این طبقات به مردم ستم میکردند. علاوهبر این در قصه به جهل مردم هم اشاره شده، در واقع حاکمان با سوء استفاده از جهل مردم به آنها ظلم میکردند. بهلول شخصیتی دیوانه نما در قصههای عامیانه ایرانی ست که به تاثیر قصههای عربی، در قصههای ایرانی راه یافته است. راویان این قصهها برای بیان مقاصد خود و اعتراض به ظلم حاکمان از این شخصیت استفادهی ابزاری کردهاند. پادشاه و ماجرای معماهای پادشاه فرنگ علاوه براین که به رابطه ایران و کشورهای اروپایی اشاره میکند، درواقع به نوعی برای گسترش قصه آورده شده است.
¨ آداب و رسوم
__________
¨ وضعیت اقتصادی و رابطه با قدرت و ثروت
_____________
■ عناصر روانشناسی
______________
■ باورهای عامیانه و خرافی
______________
■ سایر عناصر
___________
۳-۱۲۶-بهلول دانا
* خلاصهی قصه
پیرزنی دو پسر داشت. یکی از آنها بهلول دانا و دیگری کدخدای آبادی بود. شبی تاجری در خانهی پیرزن بیتوته کرد و ده تخممرغ خورد. صبح که تاجر میخواست پول پیرزن را بدهد، پیرزن به صحرا رفته بود. تاجر رفت و سال آینده پول تخممرغها را با سودش به پیرزن داد. همسایهی پیرزن وقتی از ماجرا مطلع شد، به او گفت: « اگر آن تخم مرغها را زیر مرغ میگذاشتی و جوجه میشد، پولش بیشتر بود، تاجر سرت کلاه گذاشته». پیرزن ماجرا را به کدخدا گفت و کدخدا تاجر را حبس کرد. بهلول وقتی از ماجرا مطلع شد، مقدار زیادی گندم خرید و آنها را پخت و در زمین کاشت. مادرش به او گفت:« گندم پخته که سبز نمیشود». بهلول گفت: « اگر گندم پخته سبز نمیشود، پس چگونه تخم مرغهای پخته تبدیل به جوجه میشوند». پیرزن و کدخدا که متوجه اشتباه خود شدند، تاجر را آزاد کردند.
■ عناصر اساطیری
¨ شخصیتهای اساطیری
___________
¨ کنشهای اساطیری
___________
¨ موجودات و پدیده های اساطیری
_________________
■ عناصر اجتماعی
¨ طبقات اجتماعی، شخصیتها و روابط بین آنها
بهلول مرد فقیر و دیوانه نمایی که دیوانه نمایی او مصونیتی در برابر عوارض حقیقتگویی و دفاع از حق در برابر سلاطین و زورمندان است. قصههایی که درآن بهلول به فردی ظلم دیده کمک میکند، بسیار است. در این قصه، از بهلول با لقب «دانا» یاد شده است. ضد قهرمان قصه، زن همسایه است که با حرفهای خود پیرزن را به اشتباه میاندازد. در این قصه دوباره سادگی و جهل مردم مورد انتقاد قرار گرفته است.
¨ آداب و رسوم
___________
¨ وضعیت اقتصادی و رابطه با قدرت و ثروت
__________________
■ عناصر روانشناسی
_____________
■ باورهای عامیانه و خرافی
_____________
■ سایر عناصر
__________
۳-۱۲۷-بهلول دانا و بازرگان
* خلاصهی قصه
بازرگانی بود که روزی از کنار شهر بغداد میگذشت. پشت دروازهی شهر توقف کرد و نوکر خود را فرستاد تا چهل تخم مرغ آبپز بخرد. نوکر رفت و از پیرزنی چهل تخم مرغ آبپز خرید؛ اما فراموش کرد پول تخم مرغها را بدهد. بازرگان تصمیم گرفت بعد از بازگشت از سفر، پول پیرزن را با سودش بپردازد. بعد از هفت سال، بازرگان پول تخم مرغها را با سود هفت سالهاش به پیرزن داد. همسایهی پیرزن که از ماجرا مطلع شد. به او گفت: « بازرگان سرت کلاه گذاشته، اگر تخم مرغها را زیر مرغ میگذاشتی، چهل جوجه بیرون میآمد. آن وقت پولش بیش از اینی بود که بازرگان به تو داده است». پیرزن نزد قاضی رفت و قاضی دستور مصادرهی اموال بازرگان را داد. بازرگان ناراحت و افسرده در کوچهها میرفت که بهلول را دید و ماجرا را برای او تعریف کرد. بهلول به او یاد داد که یک من گندم پخته بردارد و به حیاط خانهی قاضی برود و گندمها را بر خاک بیفشاند. قاضی وقتی بازرگان را دید، بیرون آمد و گفت: «گندم پخته که نمیروید». بازرگان هم مطابق آنچه بهلول به وی یاد داده بود گفت: «مگر از تخم مرغ پخته جوجه در میآید؟» قاضی وقتی چنین شنید، دستور داد کالاهی بازرگان را پس دهند.
■ عناصر اساطیری
¨ شخصیتهای اساطیری
______________
¨ کنشهای اساطیری
_____________
¨ موجودات و پدیده های اساطیری
_________________
■ عناصر اجتماعی
¨ طبقات اجتماعی، شخصیتها و روابط بین آنها
این قصه از لحاظ مضمون و ساختار شبیه به قصهی ۱۲۷ است. با این تفاوت که در این قصه، بهلول با پیرزن و قاضی هیچ نسبت خانوادگی ندارد.
بررسی محتوایی قصههای کتاب «فرهنگ افسانه های مردم ایران» (جلداول)- فایل ...