رویکردهای مختلف سلامت روان
رویکرد زیستی نگری
رویکرد زیست شناختی، در مطالعه رفتار انسان بیشترین اهمیت را برای ساختار ارگانیزم قائل می شوند و این مکتب، بیشتر بر بیماری های روانی توجه دارد نه سلامت روان. و بیماری های روانی را جزء سایر بیماری ها به حساب می آورد ( گنجی، 1378) .
رویکرد تحلیل روانی
مکتب روانکاوی معتقد است که بهداشت، یعنی کنش متقابل و موزون بین سه ساخت مختلف شخصیت: نهاد، خود و فرا خود.
اگر بین نهاد و من برتر تعارض به وجود آید بیماری روانی ظاهر می شود ودر حالت عدم تعادل فرد احساس تنش می کند و برای حفظ خود ابزارهایی را به وجود می آورد که مکانیزم روانی نامیده می شود ( گنجی ، 1378).
رویکرد رفتار گرایی
مکتب رفتارگرایی معتقد است که بهداشت سلامت روانی به محرکها و محیط وابسته است. بدین ترتیب ، از دید رفتارگرایان بیماری روانی، رفتاری است که مثل سایر رفتارها آموخته شده است. به طور کلی از دید رفتار گرایی، کسی دارای بهداشت روانی است که رفتارش با محیط معینی، با نوعی بهنجاری رفتاری سازگاری دارد / بر سازگاری فرد بامحیط تاکید دارد ( گنجی ، 1378).
واتسون، معتقد است که رفتار عادی نمودار شخصیت سالم انسان عادی است که موجب سازگاری او با محیط و در نتیجه رفتار نیازهای اصلی و ضروری می باشد (میلانی فر، 1382).
رویکرد انسان گرایی :
این دیدگاه معتقد است که بهداشت روانی یعنی ارضای نیازهای سطح پایین و رسیدن به سطح خود شکوفایی . هر عاملی که فرد را در سطح ارضای نیازهای سطح پایین نگه دارد واز خود شکوفایی او جلوگیری کند، اختلال رفتاری به وجود خواهد آورد. یکی از مشهورترین انسانگرایان ، “آبراهام مازلو” معتقد است که برای داشتن سلامت روانی باید تا اندازه ای انعطاف پذیر بود، با واقعیت آن قدر فاصله گرفت که بتوان بیشترین خود مختاری ( فردیت و مسئولیت) را به دست آورد. این فاصله گرفتن با رها شدن از واقعیت به معنی بی علاقگی یا طرد نیست، بلکه شبیه تحلیل، کسب آگاهی و قبول تجربه روانی و ذهنی فرد است (گنجی ، 1378).
طبق نظر “راجرز” یکی دیگر از انسانگرایان مشهور، بیماری روانی یا عدم بهداشت روانی بر اثر پذیرفته شدن برخی از رفتارها به وجود می آید. در واقع همه رفتارها پذیرفته نمی شوند وهمه رفتارها مورد تائید دیگران قرار نمی گیرند. این عدم پذیرش بین تصویری که فرد از خود دارد (( خویشتن پنداری)) و تصویری که واقعیت برای او فراهم می آورد، انحراف ایجاد می کند. اینجاست که شخص، وسایل پوشاندن واقعیت را خلق می کند و بدین وسیله سازگاری و بقاء برای خود را ممکن می سازد (گنجی ،1378).
کارل یاسپرزا (1969- 1883)،روانپزشک و فیلسوف آلمانی، توصیفی از “دنیای شخص” – نحوه تفکر و احساس خود- ارائه کرده است که می تواند بهنجار یا نابهنجار باشد. طبق تعریف یاسپرزا، دنیای شخص زمانی نابهنجار است که :
1)ناشی از اختلال است که در همه جا نابهنجار شمرده می شود، مثل اسکیزوفرنی
2) وقتی شخصی را از نظر هیجانی از دیگران جدا می سازد
3) زمانی که احساس ایمنی مادی و معنوی به شخص نمی دهد (به نقل از رجب پور، 1386
- Maslow,A
- Rogers
- Yasperssa, K.