کلاغ گفت: «خیلی ناراحتم که باید این خبر را به تو بدهم، اما چه کنم که مأمورم و معذور! امروز ظهر…» (همان: ۶)
اما تنها یکبار حیوانات از جار زندنش، دچار رعب و وحشت نمیشوند؛ وقتی که آمده است خبر غرق شدن شیر را اعلام کند:
«کلاغ جارچی هم اهالی جنگل را خبر کرد. همان روز جشن گرفتند.» (همان: ۱۲).
ب. دستهای دیگر از شخصیتهای فرعی اثر حاضر، مأموران غذا هستند که وظیفه دارند، غذای شیر را برای او ببرند. نویسنده در جایی به نام و مأموریت آن ها اشاره میکند (شخصیتپردازی مستقیم):
«روزها یکییکی میگذشت. تا اینکه نوبت خرگوش سفید رسید. صبح زود کلاغ جارچی به همراه مأموران غذای شیر یعنی گوریل، گاو وحشی و میمون به لانهی خرگوش رفتند.» (همان:)
آن ها نیز از کوتاهی در مأموریت خود و دیر شدن وقت ناهار شیر، میترسند. این مورد وقتی آشکار میشود که خرگوش به آن ها میگوید فکری به ذهنش رسیده است (شخصیتپردازی غیرمستقیم):
گوریل گفت: «چه فکری؟ زود بگو که دارد دیر میشود!» گاو وحشی گفت: «اگر ناهارش دیر برسد واویلا. آن وقت خبر بیار و معرکه بار کن!». (همان: ۹)
ج. دستهی دیگر، حیواناتی هستند که به نمایندگی از بقیهی حیوانات نزد شیر میروند و پیشنهاد میدهند، هر روز غذایی برای او میفرستند تا از شکار ناگهانی آن ها خودداری کند. تصاویر کتاب نیز این صحنه را به خوبی ترسیم کرده است. نویسنده به اسامی آن ها اشاره میکند (شخصیتپردازی مستقیم):
«روز بعد گوزن، آهو و لاکپشت با ترس و لرز پیش شیر رفتند و فکرشان را برای او گفتند.» (همان: ۵)
در واقع، طراح اصلی این نقشه، لاکپشت است (شخصیتپردازی غیرمستقیم):
«دست آخر لاکپشت پیر گفت: «اگر قرار بگذاریم خودمان روزی یک شکار برای شیر بفرستیم، او دیگر کاری به حیوانات نخواهد داشت و هر لحظه و هر جا به جان ما نمیافتد.» (همان: ۲).
د. و سرانجام خانوادهی خرگوش، یعنی زن و فرزندان او: نویسنده با ترسیم روابط عاطفی میان این خانواده که اکنون قرار است سرپرستشان، شکار شیر شود، احساسات مخاطب را برانگیخته و جانبداری او از حیوانات و به ویژه خرگوش را بیشتر میکند (شخصیتپردازی مستقیم و غیرمستقیم):
«خرگوش زن و بچههایش را بوسید و از آن ها خداحافظی کرد. خرگوش به زنش گفت: «مواظب بچهها باش. چه میشود کرد. امان از دست سرنوشت.» زنش که مثل ابر بهاری گریه میکرد گفت: «چه سرنوشتی؟ چند بار گفتم بیا از این جنگل برویم همین امروز و فرداست که نوبت تو برسد اما گوش ندادی!» بعد او را تا نیمههای راه بدرقه کرد و گفت: «برایت دعا میکنم.» (همان: ۶)
علاوه بر این موارد، تصاویر نیز شخصیتهای دیگری را نشان میدهد؛ به عنوان مثال در دورهی آرامش نسبی که خود حیوانات، غذای شیر را میفرستند، طراح در صحنهای غذای شیر، یعنی الاغی را ترسیم میکند که به حالت ستان افتاده است و دارد از ترس قالب تهی میکند و یا در جایی دیگر پرندگان، سنجابها و میمونی دیده میشود که بدون ترس بر سر و یال شیر نشسته و شادی میکنند.
اما شخصیت اصلی داستان، خرگوش است که با تدبیر، شیر را به هلاکت میرساند. نویسنده در پرداخت شخصیت او از دو روش مستقیم و غیرمستقیم بهره گرفته است:
«مأموران غذا خرگوش را بردند. توی راه خرگوش شروع کرد به فکر کردن. او با خودش گفت: «دعا کردن و زار زدن دردی را دوا نمیکند. باید عقلم را به کار بیندازم. اینطور شاید چارهای به نظرم برسد.» او همینطور که جلو میرفت و اطرافش را نگاه میکرد یکدفعه چشمش به چاه بزرگ وسط جنگل افتاد. فکری به ذهنش رسید.» (همان: ۸)
«دوستان من فکری به ذهنم رسیده است اگر نقشهام بگیرد برای همیشه از دست این شیر درنده خلاص میشویم!».» (همان:)
شیر شخصیت مخالف خرگوش را شکل میدهد که با بیرحمی، حیوانات را شکار میکند. نویسنده شخصیت او را به خوبی ترسیم میکند (مستقیم):
«سلطان جدید وحشی و درنده بود و همیشه در فکر دریدن حیوانات بود. به هیچ حیوانی رحم نمیکرد حتی به بچههای حیوانات» (همان: ۲)
غرور او که نمیتواند رقیبی دیگر را تحمل کند، در ضمن گفتوگویش با خرگوش نمایان میشود (شخصیتپردازی غیرمستقیم):
«شیر گفت: «یک شیر دیگر؟! غلط کرده! برویم نشانش بده. میخواهم حسابش را کف دستش بگذارم.» (همان: ۱۰)
میتوان یک شخصیت فرعی دیگر نیز به داستان افزود و آن شیری است که ساختهی ذهن خرگوش است و در چاه زندگی میکند، یعنی همان انعکاس تصویر شیر در آب، که او را از پا در میآورد.
بازنویس در اثر حاضر از شیری یاد میکند که در حکایت مأخذ نشانی از او نیست:
«از روزی که سلطانشان مرد و شیر دیگری سلطان شد، یک روز خوش ندیدند» (همان: ۲)
- سبک و زبان
از عواملی که باعث شده است متن حاضر با حکایت مأخذ تفاوتی چشمگیر داشته باشد، تغییرات زبانی است.
بازنویس به منظور توجه به درک و فهم مخاطب، داستان را به زبان ساده نقل کرده است که از اصطلاحات کوچه و بازاری و ضربالمثل خالی نیست:
«اُوم… فکر بدی نیست!…» (همان: ۵)
«خیلی ناراحتم که باید این خبر را به تو بدهم اما چه کنم که مأمورم و معذور!… » (همان:۶)
«مواظب بچهها باش. چه میشود کرد. امان از دست سرنوشت.» (همان: ۶)
«گاو وحشی گفت: «اگر ناهارش دیر برسد واویلا. آن وقت خر بیار و معرکه بار کن!» (همان: ۹)
«پس تا حالا کدام گوری بودی.» (همان: ۱۰)
«اما ای دل غافل. چشمتان روز بد نبیند…» (همان: ۱۰)
گاه نمونهای از تشبیه در
این اثر دیده میشود:
«زنش که مثل ابر بهاری گریه میکرد گفت…» (همان: ۶)
بازنویس از قواعد دستوری سرپیچی نکرده است و حذف، تکرارهای ملالانگیز و تعابیر اشتباه، در کلام او مشاهده نمیشود.
- درونمایه
به کارگیری حیله و تدبیر در مواقعی که قدرت تأثیرگذار نیست، درونمایهی دو متن است؛ با این تفاوت که بر خلاف اثر حاضر نویسندهی کلیله و دمنه، آشکارا به این مطلب اشاره میکند.:
«… چه کمین غدر که از مأمن گشایند جای گیرتر افتد، چنانکه خرگوش به حیلت شیر را هلاک کرد.» (همان: ۸۶)
- صحنهپردازی
بازنویس مکان اثر حاضر را جنگلی سرسبز و خرم میداند: