در پژوهش آلبانو (۲۰۰۳)، میزان شیوع آن در بین کودکان از ۱۲ تا ۱۶ درصد در جمعیت عمومی گزارش شده است. همچنین گزارش شده است که از میان کودکانی که به دلیل اختلال های روانی برای درمان ارجاع میشوند بیش از ۳۰ درصد بر اساس تشخیص اولیه، اختلالات اضطرابی دارند. در کودکانی که به دلیل اختلالات اضطرابی ارجاع میشوند، اضطراب اجتماعی تشخیص ثانویه متداول در مرتبه اول و بعد از آن اضطراب جدایی است (آلبانو،۲۰۰۳).
این تغییر پذیری در شیوع اختلالات اضطرابی احتمالا به نقش متغیرهای اجتماعی، محیطی و فرهنگی در این اختلالات بستگی دارد (فورمارک، ۲۰۰۲). فورمارک (۲۰۰۲) معتقد است عوامل چندگانه ای در تفاوت گزارش شیوع این اختلالات نقش دارند: الف) ملاک های تشخیصی مختلف که در ویراست های مختلف DSM و یا در نظام های مختلف طبقه بندی به کار رفته اند و ب) مشکل در تعریف عملیاتی ملاک آسیب توسط محققان.
بررسی های همه گیرشناختی نشان داده که دختران بیشتر از پسرها به اضطراب مبتلایند، اما در نمونه های بالینی اغلب عکس آن صادق است. دلیل این تفاوت در مشاهدات معلوم نیست (سادوک و سادوک، ۱۳۹۱).
۲-۱-۴٫ نظریه های روانشناختی پیرامون اضطراب کودکی
۲-۱-۴-۱٫ دیدگاه روانکاوی
برای روشن شدن دیدگاه روانکاوی در مورد اضطراب در دوره کودکی، لازم است نخست رویکرد پایهگذار این مکتب در رابطه با اضطراب را از نظر بگذرانیم. فروید اضطراب را (درد روانی) نامیده است. یعنی به همان صورت که اگر بدن دچار زخم، التهاب و بیماری گردد، اولین نشانه آن به صورت تب ظاهر می شود . اگر فرد از نظر روانی دچار مسئله و مشکل شود، اولین نشانه آن به صورت اضطراب جلوه گر می شود . اضطراب هم علت محسوب می شود هم معمول یعنی علت بسیاری از ناراحتیهای روانی اضطراب است. همچنین هر گاه شخصی با یک مسئله و مشکل روانی مواجه گردد که موجب به هم خوردن تعادل روانی گردد، احساس اضطراب میکند (هلر،۱۳۸۹).
بر خلاف ترس که معمولاً پاسخی است به یک تهدید معلوم و شناخته شده، اضطراب احساسی است نا مشخص از تشویش و ناراحتی در پاسخ به خطر ناشناخته. اضطراب روانی درونی است و شخص را نسبت به تهدید های نامعلوم و مبهم گوش به زنگ و آگاه میسازد و او را وا میدارد تا بر علیه آن عملی دفاعی انجام دهد . مکانیزمهای دفاعی، تدبیر های نا خود آگاه «من» هستند که فرد برای مقابله با اضطراب و حفظ خویش از خطرات آن را به کار میگیرد (پروچاسکا و نورکراس،۱۳۹۱).
فروید معتقد است که غریزه همیشه در حال فشار آوردن برای ارضا شدن عمل میکند. در مقابل محرمات جامعه سعی در محدود کردن ارضا دارند، لذا فعالیت های دفاعی به وجود میآید و تمام رفتارها توسط غرایز بر انگیخته می شود، پس همه ی رفتارها از این نظر علیه اضطراب با شدتهای مختلف در افراد مختلف دفاع میکنند. وی چندین مکانیزم دفاعی را اصل مسلم میدانست و اعلام نمود که ما به ندرت فقط از یکی از آن ها استفاده میکنیم و در مقابل اضطراب ممکن است از چندین مکانیزم دفاعی به طور همزمان استفاده کنیم، لذا ممکن است تداخل بین مکانیزمها به وجود آید. با اینکه مکانیزمها از نظر خصوصیت فرق میکنند ولی دارای دو ویزگی مشترک هستند؛ اول اینکه آن ها انکار تحریفی واقعی دارند و دوم اینکه آن ها به صورت غیر هشیار عمل میکنند و ما از وجود آن ها آگاه نیستیم، بدان معنی که در سطح هشیار، تصاویر ذهنی تحریف می شود و یا به صورت غیر واقعی از خود و از محیط مان در ذهن ایجاد می شود (هلر،۱۳۸۹).
نظریه پردازان روانپویشی و بسیاری از متخصصان دیگر معتقدند تعیین کننده های عمده اختلالات اضطراب حوادث درون مرزی و انگیزه های نا خودآگاه هستند. آن ها بر این باورند که وقتی خود در معرض خواسته های محیطی افراطی قرار می گیرند یا وقتی بین نظام نهاد – خود – فراخود تنش وجود دارد، اضطراب تجربه میشود. آن ها این تفسیر را بر مشاهدات و استنباطهای بالینی پایه میگذارند . اضطراب به عنوان واکنش هشدار دهنده ای تعبیر می شود که وقتی بروز میکند که شخص مورد تهدید قرار میگیرد . اینکه فرد چطور با هشدار اضطراب انطباق حاصل میکند، به شدن آن و جریانی که آن را ایجاد میکند و شخصیت فردی که به هشدار ها پاسخ میدهد، بستگی دارد . تجربه بعضی اضطراب های آشکار طبیعی است، میزان اضطراب و ماهیت تهدید، طبیعی بودن یا غیر طبیعی بودن حالت اضطراب را تعیین میکند (هاریهاران و راث،۲۰۰۸).
نظریه پردازان روانپویشی به طور مکرر از علل ایجاد کننده اضطراب که به صورت بالینی در دوره کودکی بروز می کند، یاد میکنند. این عوامل مشتملند بر ادراک فرد از ناتوانی در مقابل فشارهای محیطی، جدایی یا انتظار مطرود شدن، فقدان یا از دست دادن حمایتهای عاطفی به عنوان نتیجه ای از تغییرات محیطی ناگهانی، تکانه های غیر منتظره یا خطرناک که در شرف نفوذ به هشیاری هستند و تهدید یا انتظار عدم تأیید و کناره گیری از عشق . بیشتر روانکاوان معتقدند که این گونه رفتارها وقتی رخ میدهند که کودک در مورد لگام گسیختن اضطراب و حذف آن مشغولیت ذهنی پیدا میکند. در نظر آن ها، کودک با کسب آگاهی نسبت به ریشههای ناهشیار اضطراب میتواند فعالیت خود را در جهت اصلاح یا حذف رفتار ناخواسته جهت بدهد (لیشنرینگ و همکاران،۲۰۰۴).
بر اساس نظریه روان تحلیل گری کلاسیک، کودک مبتلا به اضطراب به وسیله تثبیت در مرحله دهانی، مرحله اول رشد روانی جنسی مشخص می شود. به دلیل اینکه انواع شخصیت بعد از تثبیبت روانی- جنسی در مرحله مربوطه نامگذاری میشود، شخصیت کودک مبتلا به اضطراب، معمولاً در نظریه روانتحلیلگری کلاسیک شخصیت دهانی نامیده میشود. اگرچه ارتباط بین تثبیبت روانی جنسی و رگه های شخصیت بعدی برای بعضی انواع اختلالات اضطرابی نسبتاً نامفهوم به نظر میرسد، برای شخصیتهای دهانی اعتقاد بر این است که که این رابطهای نسبتاً سرراست است. به این خاطر که نقش دهان در زندگی انسانی همیشه مورد تأیید شده و پذیرفته شده است (اگل،۲۰۰۹).
اعتقاد بر این است که ناکامی در مرحله دهانی منجر به تحمل دوسوگرایی بین گرسنگی و پرخاشگری نمی شود. در نتیجه در مراحل بعدی رشد همیشه به نظر میرسد که نیازمند چیزی بیشتری هستند و حتی وقتی که نیازهایشان برآورده می شود، متخاصم باقی میمانند. لذا این کودکان تحمل ناکامی و عدم حمایت را ندارند و زمانی که خود را در برابر دنیای متخاصمی که فرافکنی خصومت خودشان به دنیا است، قرار می گیرند، مضطرب میشوند. بنابرین عقاید روانتحلیلگری به ارتباط بین تثبیت دهانی و ابتلا به اضطراب اشاره دارد (کرنبرگ،۲۰۰۴).
۲-۱-۴-۲٫ دیدگاه رفتاری