گر عروس شرع را از رخ براندازی نقاب
بی خطا گردد خطا و بی خطر گردد ختن
۱۴-۱-۴ ای سنائی ! بی کُله شو
در این بیت که سرشار از حال و هوای معنوی است به خود خطاب می کند شاعر ، ای سنائی اگر می خواهی سروری بیابی به فقر و فروتنی روی بیاور .
این قصیده نیز یکی از قصاید بر جسته سنائی است که بعضی ابیات آن ضرب المثل شده است و بلحاظ فن قصیده سرائی نمونه ای درخشان. در مجموع، ترکیبی است از همه حال و هواهای معنوی حاکم بر شعر سنائی یعنی زٌهد و عرفان و نقد جامعه و درد دین. مثل اغلب شاهکارهای او این قصیده نیز در سرخس سروده شده است.
ای سنائی، بی کله شو، گرت باید سروری
زانک نزد بخردان تا با کلاهی بی سری
اگر عالم پر از دیو است و سلطان تو دین است پس از غرور و تکبر و زیادی لشکر نهراس زیرا دین پشتیبان تو است و از تو حمایت می کنند . و سعی کن دیوهای وجودت را بکُشی .
عالمی پر لشکر دیو است و سلطان تو دین
زان سلطان باش و مندیش از بروت لشکری
سنائی می گوید یا می توان به آب زندگانی دست یافت و خضر شد ، یا به سلطنت و جهانگیری و اسکندر شد . و این دو را با هم نمی توان جمع کرد . همان گونه که نمی توان دین و دنیا را با هم جمع کرد .
چشمه حیوانت باید خاک ره شو چون خضر
هر دو نبود مر ترا، یا چشمه یا اسکندری
گرد جعفر گرد، گر دین جعفری جوئی همی
زانکه نبود هر دو، هم دینار و هم دین جعفری
در این بیت تعلیمی سنائی تأکید می کند خود را از قید خویش آزاد کن و خود را از خود بخر ( آن گونه که بنده ای را می خرند و آزاد می کنند . ) زیرا تا هنگامی که مشتریِ خویشی، دین مشتری و خواهان تو نیست .
بازخر خود را ز خود، زیرا که نبود تا ابد
تا تو خود را مشتری باشی، ترا دین مشتری
وقتی از رهگذر دین بقا یافتی ، دیگر از فنا اندیشه مکن که ابتری ( بی دنباله و بی فرزند بودن ) زَهره و جراتِ آن را دارد که به گرد دارندۀ کوثر بگردد ؟
و اشاره است به : اِنّا اَعطَیناکَ الکَوثَر ( ۱/۱۰۸) ما به تو « کوثر » عطا کردیم ، یعنی خیر کثیر .
چون بدین باقی شدی، بیش از فنا مندیش هیچ
زهره دارد گرد کوثر دار گردد، ابتری؟
سنائی می گوید وقتی که تو به فرمانبرداری از « لا » ( = نفی ماسوی اللّه ) پرداختی ، از پیشگاه حق ، چه کسی جز تو ، مهتریِ حاصل از « لا الله » را خواهد یافت .
چون تو لا را کهتری کردی پس از دیوان امر
جز تو الا الله که خواهد یافت امر مهتری؟
سنائی می گوید : از عالم طبیعت و کشش های نفس و عقل جزئی ( عقل فلاسفه ) برتر آی تا آثار صُنع الاهی را از ساخته های دست آزر ( = بُت ها ) بازشناسی و تشخیص دهی.
برتر آی از طبع و نفس و عقل، ابراهیم وار،
تا بدانی نقشهای ایزدی از آزری
سنائی در این ابیات بیان می دارد : که آفتابِ عالم معنی از جهان مادّی و از زیر آسمان مادّی ( چرخ نیلوفری ) بیرون است . بال و پری از دانش برآور شاید بتوانی از تنگنای جهان مادّی ( زیر چرخِ نیلوفری ) بیرون پری وگرنه آفتاب راه ( طریقت ) را چه گونه می توان در زیر گنبدِ نیلوفری ( عالم مادّی ) پیروی کرد یا نسبت بدان عشق ورزید . آنگونه که نیلوفر حرکاتِ خود را با خورشید مرتبط می سازد .
آفتاب دین برون از گنبد نیلوفری است
پر بر آر از داد و دانش بو کزو بیرون پری
سنائی در این بیت ، به ضرب المثلی نظر دارد بدین مضمون که اگر چیزی را در « دربند» گم کرده ای در « تودری » آن را مجوی و سنائی می گوید : آنچه را گم کرده ای در درون خویش طلب کن .
از درون خود طلب چیزی که در تو گم شده است
آنچه در دربند گم کردی، مجوی از بر دری
سنائی در این بیت اخلاقی و عرفانی تأکید می کند : از جسمِ خاکیِ خویش – که نتیجۀ عناصر اربعه است – چهار پایه نعل بساز برای مرکبِ سلوکِ خویش تا مانند هفت اختر ( سبعۀ سیّاره ) نه ملک ( قمر ، عطارد ، زهره ، آفتاب ، مریخ ، مشتری ، زُحَل ، فلک ثوابت ، فلک الافلاک ) را چی سپرِ خویش کنی .
خاک و باد و آب و آذر چارپایه ی نعل ساز،
تا چنان چون هفت اختر نُه فلک را بسپری
سنائی با آوردن داستان محمود غزنوی و غلامش ایاز به این نکته اخلاقی اشاره دارد هر کجا سخن از زیبایی و عشق باشد این عاشقانند که مطرح اند . نه شاعری مانندِ عنصری که با الفاظ سر و کار دارد . و طبعاً باید در آن حال خاموشی اختیار کرد .
هر کجا زلف ایازی دید خواهی در جهان
عشق بر محمود بینی، کم زدن بر عنصری
در این بیت اخلاقی ، با لحنی تند بیان می دارد : یاری از مردان آزاده بخواه زیرا کسی که یارِ خویش است ( بفکرِ منافعِ خویش است ) نمی تواند یار کند .
یاوری زآزاد مردان جوی، زیرا مرد را
از کسی کو یار خود باشد نیاید یاوری
سنائی با نکوهش و تحذیر می گوید : عالم مادّی و جهان عناصر روی در زشتی نهاد و چهرۀ گلخنی به خود گرفت ، ولی تو با وی هم بستری و عشق بازی آغاز کردی . همچون نفس کلّی ، پذیرای فیض خرد شود زیرا که از طریق خرد است که از خیر بهره مندی و شر را از خویش دفع می کنی .
قابل فیضِ خِرَد چون نفس کلّی گرد از آنک
از خرد در نفع خیری دایم و دفع شری
پوستین در گلخنی اندر کشید ارکان تو
عشقبازی در گرفتی با وی و هم بستری
سنائی در این بیت عرفانی می گوید : مادام که تو در چاهِ وجودِ حیوانی و شهوانی خویش گرفتاری ، جز قرآن ، ریسمانِ الاهی دیگری برای تو وجود ندارد و گردش افلاک با ریسمان های قدرت الاهی است و تو ازین ریسمان سود نمی جویی و خاموش در درون چاهِ طبیعت مانده ای ، چنان که گویی کوهی را بر سرِ کاهی می بری ؟
سنائی در این بیت عرفانی می گوید : برای آنکه ریسمان های الاهی از تو عبور کند باید مانند چنبر خمیده شوی ، حال آنکه تو راست مانند درختِ عرعری .
و به منبر رفتن و بر دار رفتن هر دو بالا رفتن است ، در یکی حاصل ، مرگ است و در دیگری اعتبار و قدرت یافتن پس تو سعی کن که از گروه اوّل باش و از طریق منبر به درجات عالی الهی برسی ؟